همچنین رواقیون در تعریف هنر، واژه سیستم (systema) را به کار بردند که به معنای یک گروه منسجم بود. آنها از هنر به عنوان مجموعهای از مشاهدات صحبت میکردند یا به عبارت دقیقتر، به عنوان «مجموعهای از مشاهداتی که به واسطه تجربه آزموده شدهاند و برای به کار بردن در جهت هدفی سودمند در زندگی مورد استفاده قرار میگیرند».
آنها هنرهای مختلف را به معمولیترین روش طبقه بندی کردند. درست همان گونه که زندگی تنانی را در برابر زندگی معنوی قرار دادند، هنرها را نیز به هنرهای vulgares و هنرهای liberales تقسیم کردند که نوع اول به هنرهای «عامیانه»ای اطلاق میشد که مستلزم تلاش و رنج تنانی بودند و نوع دوم به هنرهایی که این گونه نبودند. از این لحاظ، مهارتها بیشتر از هنر در تلقی مدرنش، آزاد به شمار میآمدند. از روزگار پوسیدونیوس به بعد دو مقوله دیگر نیز به مفاهیم زیباشناسی افزوده شد: هنرهای «تفریحی» و «تعلیمی» این تقسیم بندی چهارگانه در اندیشههای سنکا، کوئینتیلیان و پلوتارک ظاهر میشود. در تلقی مدرن، هنرهای مختلف، گروهی متمایز نداشتند اما برعکس به طور کامل تقسیم میشدند. نقاشی و مجسمهسازی جزو هنرهای تفریحی و معماری جزو صنایع دستی گروهی به حساب میآمد، در حالی که موسیقی و شعر به هنرهای آزاد و تعلیمی تعلق داشت.
گرایش فلسفی رواقیون در مواجهه با هنر آنان را واداشت که به شعر توجه بیشتری داشته باشند و اصولا به خاطر محتوایش آن را ارج نهند. در نظر آنها یک شعر زمانی شعری زیبا بود که «اندیشهای حکیمانه داشت». بیان ریتمیک و فرم شعری در نظر آنها عبارت بود از بیان اندیشههای حکیمانهای که یا قطعیت بیشتری دارند و یا خوشایندترند. کلئانتی پیر، فرم شعری را با یک ساز موسیقایی مقایسه میکرد، یعنی با ترومپتی که نوازنده را وا میداشت تا شدیدتر تنفس کند. تعریف پوسیدونیوس از شعر که در دوره یونانی گرایی قدر و منزلت بسیاری یافت، این نگرش رواقی متقدم را در خود حفظ کرد و چنین بیان نمود که شعر کلماتی است پر از معنا که پدیدههای الوهی و انسانی را مینمایاند و به واسطه فرم موزون و ریتمیک متمایز میشود.
در تفسیر او، وظیفه شعر از وظیفه دانش اصلا متفاوت نیست. چنین نگرشی را یونانیان باستان نیز اتخاذ کرده بودند، اما پیشینیان آنها تفاوتی بنیادین میان شعر و دانش میدیدند و تلاش میکردند آن را تعریف کنند، در حالی که رواقیون به مفهوم اصلی برگشتند. حتی کلئانتس معتقد بود که ملودیها و ریتمها میتوانند بهتر از دلایل فلسفی حقیقت اشیاء الوهی را آشکار سازند. ممکن است کسی بگوید که او به شعر کارکردهایی غیر معمول نسبت داده است و به کارکردهای عادی آن توجه زیادی نکرده است. با این حال، معمولا رواقیون تا این حد پیش نرفتهاند. اما شعر را فلسفهای مقدماتی میدانستند که از طریق شعر به روشی خوشایند و قابل فهم آموزش داده میشد. موضوع شعر، مانند موضوع فلسفه و علم به طور کلی، به نظر آنها انتقال و رساندن حقیقت بود. با این حال، شعر میبایست به صورت تمثیلی بیان میشد تا قصه از بین برود و تنها حقیقت باقی بماند. بنابراین، رواقیون پرچمداران تفسیر تمثیلی شعر شدند. در پرتو این دیدگاه آنها تأکید داشتند که منتقدین و داوران شعر و هنر، بایستی دارای ویژگیهای خاصی باشند. این در حالی است که این ویژگیها را انسانهای اندکی دارا هستند.
رواقیون برای شاعرانی که شعرشان تنها گوش نواز (aures oblectant) بود و به جای انجام وظیفه یعنی بازگویی حقیقت و بیان عمل اخلاقی به زیبایی شعرشان فکر میکردند، ارزشی قائل نبودند. به همین منوال، سنکا نیز آهنگسازانی را که به جای هارمونی روح در جهت رسیدن به هارمونی اصوات تلاش میکنند، سرزنش میکرد. او نقاشی و مجسمه سازی را در زمره هنرهای آزاد (Liberal Arts) نمیدانست. از میان تمام هنرها، رواقیون برای هنرهایی که آنها را هنرهای زیبا (Fine Arts) مینامیم، کمترین ارزش را قائل بودند، زیرا به اعتقاد ایشان این هنرها برای بیان حقیقت و کنش اخلاقی کمترین مناسبت را دارند. آنها نگرش منفیشان را درباره این هنرها چنین بیان میکنند که هنرهای مذکور ساخته دست بشرند، در حالی که طبیعت هنرهای دیگری را میآموزد. رواقیون هنر را مادامی که معنوی است ارج مینهادند و اگر هنر درگیر زیباییهای حسی اشکال، رنگها و اصوات میشد، برای آن ارزشی قائل نمیشدند.
شهود بی واسطه زیبایی
در طول قرن ششم، رواقیون زیادی میزیستند و مکتب آنها جریانات و گروههای زیادی را در دل خود جای داده بود. این تنوع در زیباشناسی آنها نیز بازتاب داشت. یکی از جریانات، جریان اخلاق گرایان فیلسوف و روشنفکران بود. این نحله با زنون و خروسیپوس آغاز میشد و با مارکوس أورلیوس و سنکا پایان مییافت. در نظر آنها دیدگاههایی را مییابیم که در بالا ذکر شده است، یعنی اینکه حقیقت و کنش اخلاقی معیار هنر هست. با این حال، جریان دیگری نیز وجود داشت که میتوانست از اندیشههای آریستون (Ariston) و دیوگنس بابلی ناشی شده باشد. کسی که با اسپئوسیپوس (Speusippus) در ارتباط بود. نمایندگان این جریان بر عناصر حسی زیبایی و هنر تأکید داشتند و مفاهیم تناسب و فانتزی (fantasy) را تکامل دادند. همچنین آنها برای هنر، نظام ارزش گذاری متفاوتی را ایجاد کردند و توصیف متفاوتی را از ماهیت و تأثیر هنر ارائه دادند؛ برخلاف اپیکوریان، آنها فکر میکردند که هنر از مصادیق احساس و لذت ذهنی نیست، زیرا ادراکات حسی را متأثر میسازد.هنر با گوش و چشم مورد داوری قرار میگیرد نه با ذهن، و انسان در مواجهه با هنر بدون عقلانیت بدان واکنش نشان میدهد؛ داوری انسان درباره هنر، شخصی و فردگرایانه است و نه کلی. بی گمان، رواقیون این اندیشه را بر آراء آریستون بنا نهادند، کسی که دو قوه شناختی (عقلانی و حسی) را از هم متمایز کرد، ارزش آنها را در هماهنگی اصوات دانست، شعر را مثل موسیقی به حواس ارتباط داد و معیار هنر را در تأثیر بر مخاطب دید.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص393-389، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392