اصلِ داستان با اندکی دخل و تصرف، در شیوه ی بیانِ منابع، سرانجام به یک نقطه ختم می شود و آنهم جدایی مرز ایران از توران است، جنگی که در پی تازشِ افراسیاب به سرزمین ایران و جنگ های خونباری که در می گیرد، ایران، دچارِ نابودی و تباهی می شود، این تباهی از بی توشه گی و بی بارانی و خشکسالی ایران گرفته تا بداقبالی و ناسازگاری بخت، پیش می رود تا جایی که ایرانیان مستاصل می شوند و درمانده در پی چاره می گردند تا به این روزگار سیاه و تباهی پایان دهند. سرآخر قرار بر این می شود پهلوانی ایرانی، از بالای کوهی بلند، تیری بیفکند تیری که آن را پرتابی می نامیدند دکتر کزازی در شرحِ تیرِ پرتابی می نویسد"تیر پرتابی، تیری است که به آماج و نشانه نمی نشیند. این تیر را پهلوانان پرتوش و توان می افکندند تا زور بازوی خود را از سویی آشکار بدارند و از سوی دیگر استواری و نیروی توانشان را." پس این تیر و کمان عادی نیست چرا که کمان، نزد ایرانیان متفاوت از دیگر ابزارهای جنگی جهانِِ باستان بود، به گونه ای که هر پهلوان کمانی ویژه داشت، پهلوانانِ بزرگی چون آرش کمانی داشتند که تنها خودشان توانِ به زه کردن آن را داشتند ناگفته پیداست که به زه کردن کمان کاری خارج از توانِ هر پهلوانی بوده این اشاره به توانِ به زه کردن کمان بارها در داستان های مربوط به رستم و دیگر پهلوانانِ شاهنامه هم بیان می شود ازجمله داستانِ رستم و اشکبوس در وصفِ توانِ رستم. پس چنین پهلوانی با توانِ به زه کشیدنِ کمان باید توانِ بازویی بالایی هم در پرتابِ چنین تیری از دیگر کمانها، داشته باشد. پس افسانه ی رزمی و نمادین آرش از هر جهت ویژگی های رزمی خود را دارد، آرش پهلوانی استوار با کمانی سخت و توانی بالاست و تیری که پرتاب می کند شگفتی می آفریند.
مجموعه ی شگرفِ آرش و توان و تیر پرتابی اش کاری را به سرانجام می رساند که خارج از توانِ دیگر پهلوانان است، کاری که می توان آن را آیینی و مقدس دانست، چرا که ایران سرزمینی مقدس است و به استناد بر گفته ی پیغمبرِ باستانی ایران، زرتشت "ایران بهترین سرزمینی است که مزدا آفریده است. ایران کانونِ کیهان است" چنانچه در نوشته های پهلوی هم "خونیرث بام" معرفی شده است. در جغرافیای باستانی جهان رابه هفت اقلیم تقسیم کرده بودند و ایران سرزمینِ میانین و بنیادی ترینِ آن هفت اقلیم بود. پس وقتی آرش با تیری مرزهای آن راتعیین می کند کاری در خورِ ستایشِ همیشگی ایرانیان رخ داده است.
روایتِ داستانی آرش نیز، خود حکایت از درکِ آگاهی آرش بر اهمیتِ این کارِ مهم دارد. کارِ آرش با رویارویی پادشاهی چون افراسیاب سخت تر نیز می شود. چرا که افراسیاب نکته های نهان و رازهای نهفته را خوب می داند در تمامِ نوشته های کهن نامِ افراسیاب با جادو همراه می شود البته کلمه ی جادو در گذشته بیشتر در معنی جادو گربه کار می رفته است. اما افراسیاب، آنچه پیش بینی نکرده بود، تعصب و غیرتِ پهلوانِ ایران زمین است که جان بر سر تیر و کمان خویش می گذارد، تیرِ آرش پهنه های آسمان را در می نوردد از شهرهای بسیاری عبور می کند، از فرازِ جنگل های انبوه و رودهای خروشان، کوهسارهای بلند و دریاها شتابان می گذرد و در آنسوی رودِ آمودریا د رپسِ رود بر تنِ درختِ گردویی فرود می آید به این شکل مرز ایران در نزدیکی شهری در افغانستان کنونی که حلم نام داشته است، بانشستن بر تنِ درخت گردو، مشخص می شود و افراسیاب با همه جادویی و جادوگری خویش تسلیمِ تیر و کمانِ پهلوانِ نام دارایرانی می شود و جنگ خاتمه می یابد این در حالی است که بخشی از سرزمینِ توران زمین نیز به ایران افزوده می شود. افراسیاب هم بعد از پذیرشِ این شکست ایرانیان را به حالِ خود وا می نهد.
با رفتنِ او خشکسالی طولانی ایرانیان که هفت سال طول کشیده بود به پایان می رسد ابرها، آسمانِ ایران را می پوشاند و بارانِ پرامید و رویاننده به وفور می بارد و گیاهان دوباره سبز می شوند. پس آرش از جمله نامورترینِ پهلوانان است حال بیشتر نبودِ نامش در شاهنامه باعثِ شگفتی و طرحِ پرسشِ بنیادی ست. این شگفتی وقتی دو چندان می شود که در شاهنامه به نامِ پهلوانانِ زیادی بر می خوریم که با درجه ی اهمیت بسیار پایین تری از آرش هستند و نامشان در شاهنامه آمده است. البته می دانیم که شاهنامه با نامِ آرش بیگانه نبوده است برای نمونه در بخش پادشاهی شیرویه:
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
چو پیروزگر قارن شیرگیر
بزرگان که از تخم آرش بدند
اماسه دلیل اصلی که پژوهشگران معتقدند مسبب نبودِ آرش در شاهنامه است:
١-تعصبِ حکیم طوس بررستم
٢-خردگرایی حکیم طوس
٣-نبود آرش در منابع حکیم طوس
برخی از شاهنامه پژوهان نبودِ روایتِ داستان را تعصبِ حکیم طوس بر رستم می دانند که به نظر قابلِ استناد نیست چرا که این تعصب می توانست داستانِ پهلوانانِ زیادی را از شاهنامه حذف کند در حالی که ما امروز داستانِ پهلوانانی چون گیو را در شاهنامه داریم. گیو هم داستانی پر رمز دارد او به سرزمینِ دشمن که در نماد شناسی ها سرزمینی است اهریمنی و مملو از ترفند و رنج و تباهی و ستم در پی یافتنِ کیخسرو می رود و او را یافته و همراهِ مادرش فرنگیس به ایران می آورد این سفر که هفت سال به طول می انجامد با دلاوری گیو به پایان می رسد. داستانِ گیو هم سرشار از نمادهای رادمردی و وفای به عهد است. اگر بخواهیم خردگرایی فردوسی را هم عاملی بر حذفِ این داستان بدانیم باز به بیراهه رفته ایم چرا که فردوسی در شاهنامه راوی بسیاری از داستان هایی است که بن مایه ی خرق عادت دارند پس تنها راهِ پاسخ دادن به این پرسش بررسی دقیقِ شاهنامه ی بومنصوری است که جزء اصلی ترین منابعِ حکیمِ طوس است. داستانِ آرش در این شاهنامه نیامده است هرچند این حذف از شاهنامه ی بومنصوری هم بحث برانگیزاست اما از آنجایی که آرش پهلوانی اشکانی ست چنانچه اشکانیان تبار خود را برآمده از او می دانند، شاید یک عاملش حذف و ستردن اش از شاهنامه ی بومنصوری را در برگردانِ آبشخورهای کهن از زبانِ پهلوی بتوان یافت. همانطور که می دانیم خدای نامه از منابعِ مهم فردوسی ست. منبعی که به فرمان یزدگرد آخرین شهریارِ ساسانی گردآوری شده است و احتمال می رود داستانِ بلند آوازه ی آرش به دلیلِ مخالفت های نهانی و آشکارِ ساسانیان با اشکانیان محکوم به حذف شده باشد. چرا که ساسانیان چنان در تلاش بودند تا نامِ اشکانیان را از تاریخ ایران پاک کند که حکیم طوس وقتی به اشکانیان می رسد به اینکه از آنها جز نامی نشنیدم اشاره می کند. با این اوصاف در می یابیم که نبودِ آرش سلسله وار از کینه ای نشأت می گیرد و سرانجام برروایتِ حکیم طوس هم تأثیر گذار بوده است.
نویسنده: دکتر لیلا درخش