لفظ و معني در شعر حماسي (شاهنامه)

هدف از اين مقاله تا حدي روشن نمودن هنر شاعري است ؛که با توجه به موضوع ،لحن کلام را به گونه اي بيان مي کند که خواننده يا شنونده را با خود همراه مي کند .و همان حالتي دست مي دهد که خود شاعر در چنان حال و...
شنبه، 6 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لفظ و معني در شعر حماسي (شاهنامه)

لفظ و معني در شعر حماسي (شاهنامه
لفظ و معني در شعر حماسي (شاهنامه)


 

نويسنده :دکتر محمد حسين خسروان




 

چکيده :
 

هدف از اين مقاله تا حدي روشن نمودن هنر شاعري است ؛که با توجه به موضوع ،لحن کلام را به گونه اي بيان مي کند که خواننده يا شنونده را با خود همراه مي کند .و همان حالتي دست مي دهد که خود شاعر در چنان حال و هوايي ،گفتار را به نظم آورده است .لفظ و معني دست در آغوش يکديگر،مفهوم را آشکار مي کند .
فردوسي حماسه سراي بزرگ در اين ميدان ،گوي سبقت را ازهمگان برده است .
آن جا که پند و اندرز مي دهد کلامش متين و موقر،آن جا که مغازله است شعرحالت سکري و لطافتي به خود مي گيرد ؛و آن جا که سخن از جنگ و جدال است ،شعر به گونه اي است که اضطراب و دلهره بر وجود خواننده مستولي مي شود .
لفظ خادم معني است ،چون روح و بدن ،ضف هر يک وقوت هر کدام ،درديگري اثر دارد .رعايت تعادل لازم است .تشخيص تعادل ذوق مي خواهد ،ذوق تهذيب شده .
معني تا وقتي لباس نپوشد کسي بدان پي نمي برد و براي ديگران محسوس نخواهد بود ،ملاک معني آن است که چون بر عقل سليم و فهم صائب عرضه شود مورد قبول باشد .
براي معني رقيق لفظ هم بايد رقيق باشد .و براي معني قوي لفظ هم جزيل باشد .

واژه هاي کليدي :
 

فردوسي ،دقيقي ،اسدي ،حماسه ،مغازله ،«لفظ »و «معني »(1)
«شعرمطبوع آن باشد که نثري بليغ و نظمي بديع دارد .و قوافي آن درست و معاني لطيف را الفاظ عذب بود ،و حروف و کلمات آن برهم افتاده و به لفظ ،کلمات او مشکل نبود و صناعات آن متکلف نباشد .»(شمس قيس /1369/ص75)
معني تا وقتي از حد عادي و معمولي بالاتر نرود ،لياقت آن را ندارد که در محدوده شعر پا بگذارد.ارسطو گويد :«لفظ بايد از غرابت خالي نباشد از آن که مردم چيزهايي را تحسين مي کنند که از دورآمده باشد .»
لفظ بايد بازاري نباشد و کثرت استعمال آن را نفرسوده باشد .(زرين کوب /1371/ص77)
بايد هرمعني در کسوت عباراتي لايق نمايانده شود وزن و قافيه به بهترين وجهي در نظر باشد.
سوداي تو تا در سر من ساخت مقر
غمهاي تو از تنم بنگذاشت اثر
با کمي دقت و تغيير قافيه ،توجه کنيد چقدر زيباتر مي شود .
سوداي تو تا در سر من ساخت قرار
غمهاي تو از تنم بر آورد دمار
اين حقيقتي است که وزن و قافيه مناسب «حلاوة النغمه »است .
و خطاب به شاعر بايد گفته شود :
شعر بايد «آني »داشته باشد که :«يدرک و لا يوصف »باشد .
شعر در حقيقت بيرون ريختن آن چيزي است که در درون شاعر وجود دارد .
لذت شعر در دريافت پاداش و تحسيني که ديگران ابراز مي کنند نيست ؛جاري شدن شعر براي شاعر لذت بخش است .
لذت شعر درخلق آن است .لذت آن چيزي نيست که از دنياي خارج بيايند .
بنابراين هرگاه احساس کرديد که دوست داريد شعر بگوئيد ،اين کار را انجام دهيد .هر گز خود را وادار به انجام آن نکنيد ،زيرا براي شاعر لحظاتي وجود دارد که خلق شعر لذتي ندارد .
شاعر بايد به آهنگ دروني خود توجه کند ،هر گز بر خلاف آن عمل نکند ،بايد دانست که شعر :
يک تولد است ،يک مرگ است ،يک آتش فشان ،يک زلزله ،يک طوفان ،شکفتن گل ،افتادن يک برگ از درخت و امثال آن .يعني چيزي که نبوده حال اتفاق افتاده و شاعر آن را هنرمندانه بيان مي کند ،که هر کس آن را مي خواند يا مي شنود گويي خود شاعر و ناظر بوده است .و شعر بايد خواندني و ماندني باشد .مديحه وامثال آن کاري عبث است .رسول (ص)گفته است :خاک بر دهان مداح بپاشيد .(2)
در شروع کار ،در عصر ساسانيان که براي فارسي دري -روزگار به ساماني بوده است ،شاعران خوش قريحه و پر مايه اي مانند :رودکي ،دقيقي ،و کسايي پايه سخن را در رواني و پرباري و استواري به جايي رسانيدند که طرز آن ها درشاعري نمونه و سرمشق آيندگان قرار گرفت .
شيوه آن ها برسادگي لفظ و آساني معني مبتني بود .شاعر در پي تصنع و تکلف نبود .افکار و خيال هاي خود را همان گونه که به خاطرش مي رسيد بيان مي کرد . همين آزادگي از قيد پيرايه و تکلف هم ،معاني و خيال هاي او را قدرت و تأثير خاصي مي بخشيد .(زرين کوب/1363/ص5)
کلام حالت طبيعي و صبغه واقعي داشت ؛در شعراين دوره بيشتر وصف و تشبيه ديده مي شود .آن هم بسيار ساده و زودياب .شاعر بيشترازامورمحسوس و مشهود بهره مي گرفت تا صورمعقول و موهوم .سادگي و بي پيرايگي در همه ي فنون شعر از مدح و هجو ،تغزل و رثا ديده مي شود .مبالغه ها و اغراق هاي خلاف عقل و عادت در دوره هاي بعدي رواج يافت .
لفظ و معني در دوره اول شعر فارسي دست در آغوش يکديگر بودند و داراي شور و حال طبيعي .
شاعر دنبال آرايه هاي نبود ؛در وزن شعر هم وسواس زيادي به کار نمي برد .
پس از مقدمات ،هدف توجه به لفظ و معني در سه حماسه است :گشتاسب نامه ،شاهنامه و گرشاسب نامه .اين را مي دانيم که دقيقي قبل از فردوسي بوده است ؛ولي فردوسي بزرگ چه آنان که قبل از او اقدام به سرودن حماسه کرده اند يا بعد از او ،همه را تحت الشعاع قرار داده است .
لذا با اثر جاودانه شروع مي کنيم :
آفرين بر روان فردوسي
آن همايون نژاد فرخنده
آن که استاد بود و ماشاگرد
آن خداوند بود و ما بنده
(انوري )
سخنگوي پيشينه داناي طوس
که آراست زلف سخن چون عروس
(نظامي )
علامه ابن اثير درخاتمه «مثل السائر »مي نويسد که زبان عربي با وجود وسعت و مفردات زياد از عهده جواب شاهنامه نمي تواند برآيد .و کتاب مزبور در حقيقت «قرآن عجم »مي باشد .(شمس قيس /1369/ص48)
کلام فردوسي داراي صفت «سهل و ممتنع »است .اسلوب فردوس استواري پرباريي دارد که شعر او را نمونه «سبک والا»قرار مي دهد .قدرتي که درتنوع تعبيرات دارد ،کلام او را لطف و عظمت خاص مي بخشد .در ابداع معاني مناسب و آوردن توصيفات و تشبيهات طبيعي قدرت را با اعتدال در مي آميزد .درايجاز بيان ،ايجاز او مصداق اعجاز مي نمايد ازآن جمله است :به نام خداوند جان و خرد -تو را دانش و دين رهاند درست -توانا بود هر که دانا بود -به گفتار پيغمبرت راه جوي -که من شهر علمم عليم دراست -منم بنده اهل بيت نبي -به غريد غريدني چون پلنگ -چه جويي از اين تيره خاک نژند -چنين است رسم سراي فريب -بنوش و بناز و بپوش و بخور ...
از اين قبيل «کلمات قصار »نغز که براي هميشه ماندگاراست وبراي هميشه مي تواند راهنما و راهگشا و مايه پند و عبرت و دل انگيزي باشد ،دراين اقيانوس بي کران فراوان است .هر مصراع يا بيتي به مرواريدي ماند که به دست هنرمند با ذوق و توانايي به بهترين وضعي شکل گرفته است .يعني «لفظ »و «معني »هيچ يک فداي ديگري نشده است .
دراين باره علامه شبلي نعماني خوب گفته است :«فردوسي که هزاران موضوع و وقايع گوناگون مهم و مطالب جور به جور را دررشته نظم کشيده و هيچ فرقي در خالص بودن زبان پيدا نشده است .و لغات عربي هم که به طورندرت استعمال شده
لغاتي هستند که جزو مصطلحات خاص شمرده مي شوند،مثل دين ، ميمنه ،ميسره ،قلب ،سلاح ،عنان و غيره ؛همچنان که بعضي اروپايي از قبيل :راپرت ،مبل ،مد ،گاراژ و غيره امروز در محاورات فارسي شايع مي باشد ،لغات عربي فوق نيز در فارسي آن روز رايج و شايع بوده است که اگر به جاي آن ها الفاظ ديگري استعمال مي شدند ناموزون معلوم مي شد .(سنبلي نعماني /1368/ص110)
شاهنامه حماسه است و داراي وزني کوبنده -ت تق -تق -ولي آن جا که صحبت از عشق و عاشقي و مغازله است آهنگ کلام ملايم و الفاظ برازنده چنين گفتگويي است .زال به دين معشوق خود رودابه رفته است .
گرفت آن زمان دست دستان به دست
برفتند هر دو به کردار مست
سوي خانه زرنگارآمدند
بدان مجلس شاهوارآمدند
شگفت اندران مانده بد زال زر
بدان روي و بالا و آن موي و فر
دو رخساره چون لاله اندر چمن
سر جعد زلفش شکن در شکن
زديدنش رودابه مي نارميد
به دزديده در روي همي بنگريد
توصيفي از اين دلکش تر ،زيباتر ،خردمندانه تر و هنري تر وهم نمي آيد .
رودابه دست عاشق را به دست گرفته با شادي تمام به وسوي خانه زرنگار و مجلس شاهوار حرکت مي کنند در بيت اول «دست ،دستان ،به دست و مست »آهنگي بسيار نرم و شادي آور را به وجود آورده است .صفاتي که به خانه و مجلس داده است و در«قافيه »قرار گرفته است با هجاي کشيده »آر»و بلافاصله با رديف «آمدند »که هجاي «آ»بعد از «آر»آمده است ،شادي و سرمستي را در حد اعلا نشان مي دهد .
زال زر که :روي و موي و قد و بالا و رخسار چون لاله تر و تازه موي شکن اندر شکن را مي بيند ،شگفت زده مي شود ،لاله اندر چمن ،زلف شکن در شکن ،ديدن حالت آرام و سکري نجيب به انسان دست مي دهد وهنر فردوسي را در يک بيت که درباره رودابه عاشق و معشوق سروده است «لفظ و معني »را به حد اعجاز رسانده است .
زديدنش «رودابه »مي نارميد
به دزديده دروي همي بنگريد
به اين تغزل و توصيف زيبا نيز عنايت شود .شيوه بيان دراوج است :
دو ابرو کمان و دو گيسو کمند
به بالا به کردار سروبلند
دو برگ گلشن سوسن مي سرشت
دو شمشاد ،عنبرفروش از بهشت
بنا گوش تابنده خورشيد وار
فروهشته زو حلقه شاهوار
لبان ازطبر زد زبان از شکر
زبانش مکلل به در و گهر
شعر حماسه است از ابزار جنگي هم استفاده شده -کمان و کمند -ولي دل انگيزي و هيأت محبوب را در نظر بياوريد که چه زيبا و با عظمت مجسم شده است.
مصراع به دوپاره تقسيم مي شود ؛مکثي و عطفي «دو ابرو کمان »«دو گيسو کمند» تکرار«دو »هجاهاي بلند «کمان و کمند و بلند »حرف غنه اي «ن »که صدا مي پيچد «بالا و بلند »که ناخود آگاه سر به سمت بالا حرکت مي کند.ببينيد اين دلبر سروقد چه متناسب و چه شکوه و بزرگي دارد -گرد آفريده است .
«دو برگ گل »سوسن مي سرشت است .«دو شمشاد »عنبر فروش بهشتي است ،صفات و تعبيرات بي نظير و آرام بخش است .
واژگان و صحنه آرايي هاي فردوسي در هر زمينه اي ،کلام به مناسبت و به طور کاملاً طبيعي و بدون هرگونه تصنع معني را زينت مي بخشد .
«بناگوش »چون خورشيد تابنده است وموي شکن در شکن شاهواراست .به طرز بيان در اين مصراع کاملاً دقت شود .«لبان از طبر زد »پس از اندکي تأمل و دريافت زيبايي و سرخي آن ،با همان آهنگ و هجاي يکسان «بان »لبان ،زبان -پاره دوم مصراع را بيان مي کند .
زبانش چون شکر شيرين و گفتارش چون در و گوهر گران بهاست .
آنچه گفته شد اندکي از هنر فردوسي نمايانده شد
فردوسي درطول تاريخ بزرگترين حماسه سرا مي باشد .به منظور نشان دادن اين که «لفظ و معني »در هر حالتي و موضوعي چگونه مناسب آمده است ،به خوان هفتم رستم توجه کنيد و همينه کلام را دريابيد .
رستم پس از آن که در خوان ششم «ارژنگ ديو »را مي کشد و به هدف نهايي خود که کشتن «ديو سفيد »است ،تا با خون جگر او «کي کاووس »را نجات دهد .
وزان جايگه سوي ديو سفيد
بيامد به کردار تابنده شيد
حرکت و سرعت و قدرت رستم را در يک مصراع چگونه نمايانده است .به سرعت به مانند خورشيد تابان به سوي دژ رفت نبه مانند دوزخ يکي غار ديد »تاريکي وحشتناکي غار چون دوزخ است .پس از آن که «مژگان بماليد »
به تاريکي اندر يکي کوه ديد
سراسر شده غار ازاو ناپديد
متمم با دو حرف اضافه «به اندر»به تاريکي اندر همينه اي به کلام داده و جثه ديو را به کوه مانند کردن به گونه اي که «سراسر شده غار از او ناپديد »چه حال و هوايي را مجسم کرده است .
چرا گاه فردوسي به دشمن عظمت و بزرگي مي دهد ؟جايي ديگرگفته است :
شود کوه آهن چو درياي آب
اگر بشنود نام افراسياب
رستم نوجوان است .جنگ ايران و توران به فرماندهي طوس شروع شده سپاه ايران و دشمن در با هم .
رستم به طوس مي گويد :افراسياب کجاست ؟طوس بيت مذکور را برزبان مي آورد .رستم اصرار مي کند و در مي يابد که درقلب سپاهش مي باشد رخش را به حرکت مي آورد ،چون برگ خزان تورانيان را به زمين مي افکند به محض رسيدن به افراسياب کمربند او را مي گيرد از پشت زين بر مي دارد به سوي ايران بر مي گردد .اگر فردوسي پادشاه توران را شخصي ضعيف و ناتوان معرفي مي کرد ،کار رستم عظمتي نداشت .
وارد غارمي شود ،ديو خواب است .از پشت خنجر نمي زند ،در خواب او را نمي کشد ،رستم است و جوانمرد لذا :
بغريد غريدني چون پلنگ
چو بيدار شد اندر آمد به جنگ
صداي تکريري «غريد و غريدني »و صداي خيشومي حرف «ن »در دو کلمه «جنگ و پلنگ »که در قافيه قرار گرفته به گونه اي است که گويي خواننده يا شنونده در داخل غار است وحشت زده موي بر بدنش راست مي شود .ضمناً چستي و چالاکي و سرعت و تندي و تيزي پلنگ را نيز در نظر داشته باشيد.دريابيد که فردوسي در يک بيت چه کرده است ديو چون دود ،آسياسنگي در دست به سوي رستم مي آيد ،رستم چون پيل سرافراز و چون شير دژم .
«بينداخت يک دست و يک پاي او ».
رزم دو نيروست يکي آرماني «رستم »و ديگري اهريمني «ديو »هر يک جان را مي زنند و صحبت مرگ و زندگي است ،سرافرازي يا خفت و خواري .
همي گوشت کند اين از آن ،آن از اين
همي گل شد از خون سراسر زمين
تهمتن به نيروي جان آفرين
بکوشيد بسيار بادردو کين
زدش برزمين همچو شير ژيان
چنان کزتن وي برون کرد جان
سپس لحن کلام عوض مي شود ،نرمي و ملايمت ،تواضع و فروتني در آن موج مي زند .
گشاد از ميان آن کياني کمر
برون کرد خفتان و جوشن زبر
زبهر نيايش سر و تن بشست
يکي پاک جاي پرستش بجست
ازآن پس نهاد از بر خاک سر
چنين گفت کاي داور دادگر
زهربد تويي بندگان را پناه
تو دادي مرا گردي و دستگاه
تو بخشيدي ارنه زخود خوارتر
نبينم به گيتي يکي زارتر
«شاهنامه دريايي است از خرد و هنر و گوهر فرهنگ پارسي ،خواندن دقيق شاهنامه مي تواند انديشه و زبان را به پروراند .»(پروفسور رضا /1374).
هرندايي که تو را بالا کشيد
آن ندايي دان که از بالا رسيد
(مولوي )
با کلام گهربار فردوسي درباره اثر جاودانه اش ،و پند و اندرزناميرايش سخن را به پايان بريم .
تو اين را دروغ و فسانه مدان
به يکسان روشن(3) زمانه مدان
ازآن هرچه اندرخورد با خرد
دگر برره رمز معني برد
فريدون فرخ فرشته نبود
زمشک وز عنبرسرشته نبود
به داد و دهش يافت اين نيکويي
تو داد و دهش کن فريدون تويي

پي نوشت ها:
 

1-ارزيابي گشتاسب نامه و گرشاسب نامه مقاله اي ديگر مي طلبد.
2-احثوا في وجوه المداحين التراب (لسان العرب ماده «احثا»).
3-اين مصراع بدين گونه نيزضبط است که درست نمي باشد«به يکسان روش در زمانه مدان»اسم مصدر«شيني »سه گونه بوده است.«ش.شن،شت»چون:آموزش ،روشن ،خورشت.
يادداشت ها:
1-شاهد آن نيست که موئي و مياني دارد
بنده طلعت آن باش که «آني »دارد (حافظ )
2-اگر در حماسه اغراق هاي فراوان ديده مي شود ،خميرمايه حماسه يک کلاغ چهل کلاغ کردن است .
3-بحور واوزان نامطبوع که داراي :ايطاء و شايگان هم مي باشد يا داراي تخفيف و تشديد و امثال آن است .
مورد بجاي سوسن آمد باز
مسي بجاي ارغوان آمد
(رودکي )
4-بنده اين تعبير را نمي پسندم .چون قرآن براي عرب يا عجم نازل نشده است .براي تمام انسانهاست .
5-اين مضمون را سعدي در قرن هفتم چنين اقتباس کرده است :
به نام خدايي که جان آفريد
سخن گفتن اندر زبان آفريد
(مآخذ )
اين بيت بدين گونه نيزآمده است
به نام خداوند جان آفرين
حکيم سخن در زبان آفرين
فردوسي در همان مصراع پس از ذکر نام خداوند از «جان و خرد که بهترين عطيه الهي است سخن گفته است .در مصراع دوم گفته است که انديشه انسان برتر از اين دو چيز را تصور نمي کند و قافيه (خرد )شکوه و عظمتي به کلام داده است .
سعدي که سلطان سخن است در قرن هفت کلام فردوس را گرفته ،پس از نام خدا «جان »را در مصراع اول و «سخن »را بجاي «خرد »در مصراع دوم آورده است .،پوشيده نيست که جان و خرد را دريک مصراع آوردن و به بهترين آهنگي ادا کردن به مراتب از کار سعدي ارزنده تر مي باشد ،و عظمت فردوسي بيشترآشکار مي شود .
6-«شاه »به معني :برتر،بهتر،گزيده تر ،چون :شاهکار،شاهرود ،شاه بيت ،شاهرگ و نامه به معني «کتاب »است .«شاهنامه »يعني بهترين وارزنده ترين کتاب.و (شاهنامه دري شده «خوتاي نامک »است .»
7-در داستان رستم و اسفنديار نيز وقتي دو پهلوان يکي کمربند ديگري را گرفته و دو اسب در کناريکديگر به تاخت در حرکتند آن حالت را چنين توصيف کرده است
همي زور کرد اين برآن آن برين
نجنبيد يک شير از پشت زين
8-ممکن است گفته شود ،نويسنده مدافع شده است نه منتقد ؛کلمه «او »ضمير شخصي است چرا به صورت «اوي »آمده است ؟اولاً اين گونه مسائل «لايجور للشاعر و لا يجوز لغيره »مي باشد .در ثاني اگر به خوبي دقت شود «اوي »که به صورت رديف آمده است هيمنه حماسي خاص به کلام داده است .
 

منابع و مآخذ
1-پژوهش در شاهنامه ،فضل الله رضا ،انتشارات علمي ،1374.
2-تاريخ ادبيات در ايران ،صفا ،انتشارات فردوسي ،ج1363،4
3-چهار مقاله ،نظامي عروضي سمرقندي ،مطبعه بريل هلند ،1327.
4-ديوان انوري /به کوشش مدرس رضوي ،انتشارات علمي ،1372.
5-ديوان بهار ،ج2،انتشارات امير کبير ،1369.
6-ديوان حافظ ،به اهتمام جهانگير منصور ،کتابخانه ملي ايران ،1379.
7-ديوان خاقاني ،به کوشش ضياءالدين سجادي ،انتشارات زوار ،1368.
8-ديوان دقيقي طوسي ،به اهتمام محمد جواد شريعت ،انتشارات صنوبر ،1368.
9-ديوان رودکي ،تصحيح اسماعيل شاهرودي ،انتشارات فخر رازي ،1368.
10-ديوان منوچهري ،به کوشش امامي افشار ،انتشارات بنياد ،1374.
11-ديوان وحشي ،به کوشش سعيد نفيسي ،انتشارات جاويدان ،1370.
12-سبک شناسي ،بهار،محمد تقي ،انتشارات ،امير کبير 1369.
13-سيري در شعر فارسي ،زرين کوب ،عبدالحسين ،انتشارات پديده ،1363.
14-شاهنامه ،فردوسي ،به کوشش محمد رمضاني ،انتشارات پديده ،1312.
15-شعر بي دروغ شعر بي نقاب ،زرين کوب ،انتشارات عملي ،1371.
16-شعر العجم ،شبلي نعماني ،ترجمه فخر داعي گيلاني ،انتشارات دنياي کتاب 1368.
17-فنون بلاغت و صناعات ادبي ،همايي ،نشر هما ،1376.
18-نقد ادبي ،زرين کوب ،انتشارات ،امير کبير،1382.
19-مثنوي ،مولوي ،نيکلسون ،انتشارات فني ،1379.
20-المعجم في المعابير اشعار العجم ،شمس قيس رازي ،به کوشش شاه حسيني ،انتشارات ،امير کبير،1369.
عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 12



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط