واکاوي اسطوره هاي ضحاک

مطالعه و شناخت اساطير ملي، از آن جهت که تاريخ رشد تمدن و فرهنگ يک مرز و بوم را باز مي شناسد، اهميت بسيار دارد. اسطوره هاي ضحاک و نظاير آن در فرهنگ اساطير ايران، هم چون صندوقچه اي، آرمان ها، تخيلات و اميد...
يکشنبه، 23 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واکاوي اسطوره هاي ضحاک

واکاوي اسطوره هاي ضحاک
واکاوي اسطوره هاي ضحاک


 

نويسنده:حميدرضا نگهبان*




 

 

چکيده
 

مطالعه و شناخت اساطير ملي، از آن جهت که تاريخ رشد تمدن و فرهنگ يک مرز و بوم را باز مي شناسد، اهميت بسيار دارد. اسطوره هاي ضحاک و نظاير آن در فرهنگ اساطير ايران، هم چون صندوقچه اي، آرمان ها، تخيلات و اميد و آرزوها و يادهاي تلخ و شيرين و قضاياي متضاد را در خود جاي داده است که انطباق بسياري از آن ها در هر عصري از اعصار، مي تواند متفاوت باشد. سيماي ضحاک در شاهنامه با آن چه در متون اوستايي آمده داراي تفاوت هايي است و اژدهاي سه پوزه و سه سر و شش چشم و هزار نيرنگ به پادشاهي ستمگر و عرب تبار، با مارهاي بر رسته از دو کتف تغيير يافته است. شباهت هايي ميان اسطوره ي ضحاک با اساطير ملل ديگر، از جمله يونان و سرگذشت پرومته، ديده مي شود. هم چنين، گروهي از محققان منشأ تاريخي براي اسطوره ي ضخاک قائل شده و آن را با جنگ هاي ميان ايرانيان قديم عليه ستمگري و بيداد و صراحتاً به يکي از نهضت هاي مردمي در دوران کهن نسبت داده اند. توصيف هايي که در برخي متون پهلوي درباره ضحاک آمده، شباهت هاي بسياري با سرگذشت دجال دارد و همين امر باعث پيوندهايي ميان اين دو گشته، چنان که مولف تاريخ سيستان ضحاک و دجال را يکي دانسته است.
واژه هاي کليدي: شناخت اساطير، انطباق اسطوره ي ضحاک، ضحاک در اوستا، اساطير يونان، ضحاک و دجال

مقدمه
 

مطالعه اساطير يک قوم در همه ابعاد آن ما را ياري مي دهد تا تاريخ رشد تمدن و فرهنگ آن قوم را باز شناسيم و از آن جا که بسياري از سنت ها و اعتقادات با وجود آن که با روح دين و تمدن يگانه نيست، سرسختانه باز مي مانند و در درون عقايد امروزي ما جاي مي گيرند، چه بسا چنين مطالعه اي ما را به گوشه هايي از آداب و عادات کهن خود که هم چنان در ميان ما زنده است، راهنما گردد.(1)
در فرهنگ اساطير ايران، ضحاک (اژي دهاک) تجسم تمامي پليدها و زشتي هايي است که در پهنه تاريخ جهان هر از چند گاه ظاهر مي شوند و بيداد و تباهي را بسط مي دهند. در تاريخ زندگي بشر، ضحاک صفتان بسياري بوده اند که با حکومت بر جهان و مردم فريبي و بيدادگري، چهره ي حق را پوشانده و قوم يا ملتي خاص را تحت سلطه ي خود گرفته اند، شب زدگاني که ابليس راهشان را زده و از انسانيت عاري شان ساخته است.
ضحاک در شاهنامه- که بخشي از تاريخ اساطيري ايران را شامل است- تجسم شر و بدي است و وقتي بر جهان حکم فرماست، ستيز ميان خوبي و بدي به نفع او خاتمه مي يابد و تاريکي و وحشت و اختناق سراسر جهان را فرا مي گيرد. ورود ضحاک به صحنه پادشاهي جهان با تباهي و تيرگي همراه است و چون او بر جهان سلطنت مي يابد، دانشوري و فرزانگي از ميان مي رود و نامردي و نيرنگ جايگزين مي گردد. مارهاي رسته از دو کتف او اگرچه در روايت فردوسي هديه ابليس اند و از بوسه گاه او بر دوش پادشاه (ضحاک)، روييده اند، اما به راستي بايد گفت هر دو نمادي از فکر و انديشه ناپاک وي به شمار مي روند که بدين سان تجسم يافته اند؛ انديشه اي که هيچ گاه دادگري و نيک خواهي را تجربه نکرده است. بايد گفت، ظلم و ستمي که امروز در پهنه جهان بر برخي از مردم کشورها روا داشته مي شود، تکرار همان مردم کشي هاست که در تاريخ اساطيري ما ضحاک را خوشايند بود و وقتي خون بي گناهان بر زمين مي ريخت و مغز سر انسان ها را خارج مي نمود، آرامش و تسکين مي يافت.
«اسطوره ي ضحاک و نظاير آن را بايد چون صندوق جادو و انبانه ي افسانه و افسوني دانست که وقايع و حوادث قديم و جديد و حقيقت و واقع و افسانه و آرمان و تخيلات و اميدها و آرزوها و يادهاي تلخ و شيرين و قضاياي متضاد را در خود جاي داده و انطباق آنها با واقعيات گوناگون برحسب تمايل و دانش تخيل و عقايد هر نسل و عصري از اعصار، مي تواند متفاوت باشد.(2)
«آن چه که آشکار است، ضحاک يک نماد است، يک کنايه و يک رمز که مطابق معمول در قالب يک اسطوره ي با اين همه شگفتي بيان شده است.»(3)
ضحاک در داستان ملي ايران (شاهنامه) از يک سو نماينده ازلي و ابدي بيدادگري و خون خواري و چيرگي بيگانگان و از سوي ديگر رمز قهر الهي و پادافره خودکامگي و ناسپاسي و برگشتن از راه يزدان شناسي و پايان کار جمشيد است و کاوه و فريدون نمودار لازمان و لامکان نجات بخشي و مبارزه با بيدادگري و عدم سلطه بيگانگان به شمار مي روند.(4)

سيماي ضحاک در اوستا و مقايسه آن با شاهنامه
 

سيماي ضحاک در شاهنامه با آن چه در اوستا آمده، متفاوت است. در اوستا، ضحاک اژدهايي است «سه کله، سه پوزه، و شش چشم»(5) که مي خواهد جهان را از مردمان تهي سازد. اما در شاهنامه پسر مرداس عرب، صاحب سلطنت هزار ساله و پادشاهي خودکامه و ستمگر است که مارهايي از کتف هايش روييده اند و او بايد براي حفظ جان خويش از گزند مارها، مغز سر انسان را خوراک آنها سازد. به طور کلي، در شاهنامه ضحاک با اهريمن پيوندي تنگاتنگ دارد و به واسطه او پدرش را مي کشد و اعمال غير انساني ديگري را نيز مرتکب مي شود. «آن چه مسلم است اين است که از ضحاک در اوستا به عنوان شاه، ذکري نرفته است، بلکه از او به عنوان دروجي که اهريمن بر ضد جهان مادي آفريده، ياد شده است. در اوستا سخن از نشستن او به جاي جمشيد نيست و حتي سخني از اين نيست که فرمان رواي جهان بوده و سلطنت را از دست او بيرون آورده است.(6)
نتيجه پژوهش درباره ي ضحاک در متن اوستا چنان است که خاطره اي چنان تلخ از بيداد و جفايش باقي مانده که در اوستا به صورت اژدها و مار که جانوري است موذي و اهريمن آفريده، در مي آيد و به شکل جانوري مهيت توصيف مي شود با سه کله، سه پوزه، شش چشم و هزار چستي و چالاکي. اسطوره ضحاک بيشتر به تغييرات بنيادي در ساختار جامعه طبقاتي ايران وابسته است.(7)
در متون ايران قديم- از جمله اوستا- نام ضحاک به شکل هاي متفاوت آمده است. نام او در اوستا «اژدي دهاک» است و اين نام در متون پهلوي نيز ذکر شده و ضحاک مي تواند تازي شده ي «دهاک» در زبان پهلوي باشد که خود پاره دوم از واژه «اژدي دهاک» در اوستاست.
«دهاک» در اوستا عفريتي هايل معرفي شده که تريتانه (فريدون) او را مي کشد.
«جي گر» خاورشناس آلماني و دکتر جستي در تاريخ ايرانيان قديم «دهاک» (اژي دهاک) را مجموعه مصائب و بلايايي که به آرين هاي قديم روي آورده بود، مي شمارند. نلدکه، مستشرق معروف، معتقد است «اژدي دهاک» همين اژدهاي پارسي جديد يا «دهاک» قديم است که معرب آن را «ضحاک» نوشته اند.(8)
دکتر کزازي مي نويسد: «دهاک پتياره اي است فرجام شناختي. او در اوستا جانداري است سه پوزه و سه سر و شش چشم و هزار نيرنگ، ديو بس نيرومند دروغ و فريب است. اهريمن وي را چونان برترين مايه دروغ و فريب براي نابودي جهان استومند و پيکرينه و تباهي جانداران پديد آورده است.»(9)

شباهت هاي اسطوره هاي ضحاک با اساطير ساير ملل جهان
 

برخي از محققان برآنند که ضحاک (دهاک) در ادبيات دوره پهلوي و نيز شاهنامه شکل تغيير يافته ي «داسه» اژدهاي ذکر شده در «ريگ ودا»ست. دکتر ذبيح الله صفا مي گويد: «همچنان که جم از رجال هند و ايراني در اوستا به صورتي تازه که با تاريخ و مليت قوم ايراني موافق تر است درآمد، همچنان، «داس» يعني اژدهاي سه سر و شش چشم ودا نيز بنا به روايات ايراني اندکي تغيير صورت داد و بر مهاجمان اژدهافش مردم کش سامي که از کلده و آشور مي آمده و بلاد ايران را با خاک يکسان مي کرده و باز مي گشته اند منطبق گشت، ولي با تمام اين احوال، آثاري از داستان و روايت اصلي هند و ايراني در اين داستان باقي ماند.»(10)
در «پژوهشي در اساطير ايران» آمده است: «محتملاً مي توان انگاشت که در دوره ي ادبيات پهلوي، شخصيت کهن نيم اسطوره اي- نيم تاريخي ديگري با شخصيت اژدها گونه ي ضحاک که همه؛ اساطيري است که در مي آميزد و ضحاکي ماردوش- بازمانده اژدي دهاک سه سر- و پادشاه، پديد مي آيد. ممکن است آن شخصيت شاهانه معرف قيام بومي مردم ايران بر ضد اشرافيت آريايي باشد که در اساطير به صورت قيام شاه بيگانه درآمده است.»(11)
در جايي ديگر گفته شده: «اژدي دها که اوستا يادآور «ويشوه روپه» در اساطير باستاني هند است که با «دهره آتشين» (صاعقه) ايندره، کشته مي شود. هويت هند و ايراني اين موجود اهريمني از قدمت اساطيري آن حکايت مي کند، ولي اوصاف اژدي دهاک اوستا و احتمالاً با هسته ي تاريخي مبهمي بي ارتباط نيست.»(12)
علاوه بر اين، شباهت هايي ميان اسطوره ي ضحاک با روايات اساطيري يونان ديده مي شود، از جمله، در داستان «پرومتئوس» (prometeheus) است. در اساطير يونان، «زئوس» (zeus)، خداي خدايان، نسبت به «پرومته» (الهه آتش) خشم و عصبانيتي شديد مي گيرد؛ به واسطه ي آن که «پرومته» آتش را در اختيار انسان ها نهاده و به خدمت نموده و اسرار خدايان را بر ملا ساخته است. زئوس به عنوان مجازات اين گناه، پرومته را در کوه قفقاز به بند مي کشد و کرکسي مأمور مي شود تا هر صبحگاه سينه ي پرومته را بشکافد و قلبش را بيرون بکشد و از دلش بر روي زمين خون بريزد. ضحاک نيز در اساطير ملي ايران وقتي به دست فريدون اسير مي شود و قصد جانش را مي کنند، فرشته اي ظاهر مي شود و فريدون را از کشتن ضحاک باز مي دارد و به او امر مي کند تا ضحاک را در دماوند کوه به بند کشد تا خون دلش بر زمين ريزد:

 

بيامد هم آن گه خجسته سروش
به خوبي يکي راز گفتش به گوش

که اين بسته را تا دماوند کوه
ببر همچنان تازيان بي گروه...

بياورد ضحاک را چون نوند
به کوه دماوند کردش به بند...

فرو بست دستش بر آن کوه باز
بدان تا بماند به سختي دراز

ببستش بر آن گونه آويخته
«وز او خون دل بر زمين ريخته»(13)

 

نگاه تاريخي به اسطوره ي ضحاک
 

اسطوره ضحاک در فرهنگ ملي ايرانيان، برخي نگرش هاي تاريخي را نيز برتابيده است و سابقه ي آن به تاريخ قديم ايرانيان باز مي گردد. آن چه مسلم است، اسطوره ضحاک و فريدون و قيام کاوه در چارچوب روح ايراني ناظر به اساطير ابتدائي و افسانه اي قبل از استقرار و تأسيس رسمي دولت و قلمرو قوم اياني و پيش از جدايي اقوام ايراني و توراني و بخش کردن جهاني توسط فريدون ميان فرزندانش- ايرج، سلم و تور- است که به طور طبيعي با يادهاي مبهم ادوارد آغاز و انجام قوم ماد و ظهور دولت پارس، پيوند خورده است.
«ضحاک يا اژدها يا بيوراسپ اگرچه با مشخصات اساطيري ظاهر مي شود، ولي در واقع رمز مرکبي از خاطره هاي دور دست و مخلوط ايرانيان از وقايع و حوادث متعددي است که از تاخت و تاز و قتل و غارت و تسلط شاهان آشور و بابل پيش از تشکيل و تأسيس دولت ماد آغاز مي شود و با اسطوره ي اژدي دهاک خطرناک اوستا که با سه سر و سه پوزه و شش چشم بر بابل فرمان مي راند، بارور مي شود... در روح و مفاد کلي داستان قيام کاوه ي آهنگر، خاطره ي بسيار دور ولي روشني از به ستوه آمدن و کوشش هاي متمادي قبايل و طوايف ماد براي ايجاد وحدت و تشکيل دولتي بزرگ و اتحاد با اقوام مجاور براي مقابله با بيداد و تجاوز اقوام و دولت هاي آشور و کلده و هم چنين مساعي طوايف پارس براي اتحاد و تأسيس دولت بزرگ ايراني را ممزوج و مخلوط با حوادث گوناگون و قيام هاي فراموش شده ي مردمي، عليه ستمگري و بيداد در زمان هاي دور و نزديک منعکس است و واقعيت يکي از اين نهضت ها در دوران باستان به عنوان هسته ي اصلي و منشأ ابتدائي اين داستان بعيد نيست.»(14)
در «دانشنامه ي ايران باستان» نيز به جنبه ي تاريخي اسطوره ي ضحاک اشاره شده و آمده است: «از لحاظ تاريخي هرگاه بر آن باشيم تا به اژدي دهاک جنبه تاريخي ببخشيم، بايد متوجه جنگ و ستيزهايي ميان ايرانيان و ساکنان بين النهرين شويم که در تاريخ قديم داراي سابقه اي فراوان است.»(15)
در تاريخ و جغرافياي کشور افغانستان هم واژه «ضحاک» اهميتي داشته و امروز نيز؛ نزديک شهر «باميان» بقاياي شهر ضحاک موجود است و به همين اسم ناميده مي شود.(16)

ضحاک و دجال
 

در «تاريخ سيستان» آمده است: «... به ناحيت رون و جول يکي ريگ است بزرگ اندرا برا[بر] کوه به بالا بر شده، چون به نزديک آن مردم شود، اگر هيچ چيزي آلوده بر آن فکند، آن ريگ بنالد، چنان که رعد بنالد، و اين از عجايب هاست، و چنان مي گويند که از آن ريگ به زير زمين اندرگشادست تا کوه دماوند که افريدون ضحاک را آن جا بند کرد و به زندان کرد، و اندر خبر چنان است که دجالي که به آخرالزمان بيرون آيد هم ضحاک است و هنوز زنده است تا آن گاهي که بيرون آيد. و عيسي- عليه السلام- از آسمان به زمين آيد و او را هلاک کند و حسين بن علي بن طالب [ع] را پرسيدند از حديق دجال، جواب داد بدين دو بيت...»(17)
چنان که مشهود است، در «تاريخ سيستان» ضحاک به طور آشکار همان دجال در آخرالزمان دانسته شده است، علاوه بر اين، وجود برخي همانندي ها ميان ضحاک و دجال، برخي از محققان را بر آن داشته تا مبنا و مأخذ افسانه ي دجال را پيدا آمده از رواياتي درباره ي ضحاک بدانند. از جمله اين که هر دو (ضحاک و دجال)، داراي هزاران نيرنگ و زشتي اند، هر دو مدتي طولاني در بند کشيده مي شوند و در آخرالزمان، بند گسسته و به ايجاد آشوب مي پردازند و سرانجام کشته مي شوند. به موجب روايات پهلوي، و به طور کلي در ايران باستان، پيوند دجال با اسطوره ي ضحاک ملموس و قابل توجه است؛ چنان که به موجب روايات پهلوي، در آخرالزمان «دهاک» از کوه دماوند بند مي گسلد و به خرابي و تباهي مي پردازد تا سرانجام به دست گرشاسب کشته مي شود. هم چنين در اوستا يکي از نام هاي ضحاک «دروغ» (ديو دروج) است؛ دجال نيز ازنظر زبان شناسي به معني دروغ است.(18)

پی نوشت ها :
 

* مربي آستان قدس رضوي
1. مهرداد بهار: پژوهشي در اساطير ايران، ص 17
2. منوچهر مرتضوي: فرودسي و شاهنامه، ص 122
3. هاشم رضي: دانشنامه ايران باستان، ص 258
4. منوچهر مرتضوي، همان مأخذ، ص 124
5. جلال الدين کزازي: مازهاي راز، ص 11
6. مهرداد بهار: همان مأخذ، ص 190
7. هاشم رضي: همان مأخذ، ص 263
8. حسن هادي: سرگذشت کشتي راني ايرانيان، ص 300
9. جلال الدين کزازي: نامه باستان، ج 1، ص 300
10. ذبيح الله صفا: حماسه سرايي در ايران، ص 458
11. مهرداد بهار: همان مأخذ، ص 191
12. منوچهر مرتضوي، همان مأخذ، ص 118
13. شاهنامه فردوسي، ج 1 و 2، ص 64
14. منوچهر مرتضوي، همان مأخذ، صص 118-121
15. هاشم رضي: همان مأخذ، ص 258
16. براي اطلاع بيشتر، ر. ک: سرگذشت کشتي راني ايرانيان، ص 301 به بعد
17. تاريخ سيستا (تصحيح محمد تقي بهار)، صص 59-60
18. براي اطلاع بيشتر، ر. ک: دانشنامه ايران باستان، ص 271 و 274
 

منابع و مأخذ:
- بهار، مهرداد: پژوهشي در اساطير ايران، چاپ چهارم، نشر آگه، تهران، 1381
- بهار، محمدتقي (تصحيح): تاريخ سيستان، چاپ اول، انتشارات معين، تهران، 1381
- رضي، هاشم: دانشنامه ايران باستان، ج 1، چاپ اول، نشر سخن، تهران، 1381
- صفا، ذبيح الله: حماسه سرايي در ايران، چاپ پنجم، انتشارات اميرکبير، تهران، 1369
- کزازي، جلال الدين: مازهاي راز: چاپ دوم، نشر مرکز، تهران 1380
- ---------: نامه باستان (گزارش شاهنامه فردوسي)، چاپ اول، انتشارات سمت، تهران، 1381
- مرتضوي، منوچهر: فردوسي و شاهنامه، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ دوم، تهران، 1372
- هادي، حسن: سرگذشت کشتي راني ايرانيان، ترجمه ي احمد اقتداري، چلپ اول، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد، 1372
- شاهنامه فردوسي، (براساس نسخه جلدي چاپ مسکو) چاپ اول، انتشارات ققنوس، تهران، 1378.
پايگاه نور- ش18

 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط