يک داستان، يک حقيقت

خانم بورگليد داهل مي نويسد:«درآغاز زندگي،فقط يک چشم داشتم که آن هم براثر زخم ها طوري پوشيده شده بود که فقط يک روزنه کوچک در سمت چپ آن بود. من مجبور بودم کتاب را به طور کامل به روزنه چشم نزديک کنم تا آنجا که مژه هايم به صفحه کتاب مي خورد وتا حدممکن ،اعصاب چشمم را با فشار به طرف چپ مي چرخاندم تا اندکي ببينم».خانم داهل دراين شرايط سخت،ازآه و ناله و افسوم خودداري مي کرد و ميان خود وديگران تفاوتي احساس نمي کرد تا اينکه از همان کودکي خواندن و نوشتن را در خانه ياد گرفت.
دوشنبه، 22 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يک داستان، يک حقيقت

يک داستان، يک حقيقت
يک داستان، يک حقيقت


 





 
خانم بورگليد داهل مي نويسد:«درآغاز زندگي،فقط يک چشم داشتم که آن هم براثر زخم ها طوري پوشيده شده بود که فقط يک روزنه کوچک در سمت چپ آن بود. من مجبور بودم کتاب را به طور کامل به روزنه چشم نزديک کنم تا آنجا که مژه هايم به صفحه کتاب مي خورد وتا حدممکن ،اعصاب چشمم را با فشار به طرف چپ مي چرخاندم تا اندکي ببينم».
خانم داهل دراين شرايط سخت،ازآه و ناله و افسوم خودداري مي کرد و ميان خود وديگران تفاوتي احساس نمي کرد تا اينکه از همان کودکي خواندن و نوشتن را در خانه ياد گرفت. او با اين زحمت ومشقت درس خواند و بر دانش خود افزود و از دو کالج فارغ التحصيل شد. مدتي به شغل آموزگاري پرداخت و بعدها توانست مدرک پروفسوري روزنامه نگاري را دريافت کند. سپس وي سال ها در دانشگاه به تدريس پرداخت و52 سال از عمرش گذشته بود که معجزه شگفت انگيزي رخ داد و در يک عمل جراحي ،قدرت بينايي او چهل برابر افزايش يافت.
يکي ازآثار خانم داهل،کتاب من دلم مي خواهد ببينم است که گفته اند خواندن آن برهمه لازم است. خانم داهل که در سخت ترين شرايط به سواد آموزي پرداخته بود، کتاب ارزشمندش را با اين جمله به پايان مي رساند:«خدايا! اي خداي بزرگ!به خاطر زيبايي ها و توانايي هايي که به من ارزاني داشته اي،از تو بسيار سپاس گزارم»(1).

پي نوشت :
 

1-احمد صادقي اردستاني، داستان کودکي مردان بزرگ، ص90.
 

منبع:اشارات شماره128



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.