دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته

دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته شاعر : خاقاني چون عده داران چار مه در طارمي واداشته دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشته در آب خضر آتش زده، خم‌خانه زو مريمکده از نار موسي پيکرش در کف بيضا داشته جام بلور از جوهرش، سقلاب و روم اندر برش صبح از جگر دم برزده، مرغ از که آوا داشته مجلس ز مي زيورزده، وز جرعه خاک افسر زده و آن خيک مستسقي نگر در سينه صفرا داشته خصم صرع‌دار آشفته‌سر، کف بر لب آورده ز بر داروي جان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته
دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته
دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته

شاعر : خاقاني

چون عده داران چار مه در طارمي واداشتهدور فلک ده جام را از نور عذرا داشته
هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشتهدر آب خضر آتش زده، خم‌خانه زو مريمکده
از نار موسي پيکرش در کف بيضا داشتهجام بلور از جوهرش، سقلاب و روم اندر برش
صبح از جگر دم برزده، مرغ از که آوا داشتهمجلس ز مي زيورزده، وز جرعه خاک افسر زده
و آن خيک مستسقي نگر در سينه صفرا داشتهخصم صرع‌دار آشفته‌سر، کف بر لب آورده ز بر
داروي جان جم شده، در دير دارا داشتهمي عطسه‌ي آدم شده، يعني که عيسي دم شده
مرغ صراحي در دهن ترياق غمها داشتهمرغ سحر تشنيع زن بر قتل مرغ باب زن
اين کرده منقل را مقر، آن جام را جا داشتهمجلس دو آتش داده بر، اين حجر آن از شجر
لبيک گويان در ميان، تن محرم آسا داشتهمنقل مربع کعبه‌سان، آشفته در وي روميان
بر ياد طاس سرنگون ما جام صهبا داشتهاين سبز طشت سرنگون طاس‌زر آورده برون
در ملک دل سلطان جان وز مشک طغرا داشتهساقي به رخ ريحان جان خطش دبيرستان جان
و انگشت او با جام مي ماهي است دريا داشتهبر گوهر دل برده پي جام صدف ز انگشت وي
آتش درين خضرا زده دستي که حمرا داشتهمي چون شفق صفرا زده مستان چو شب سودا زده
مريخ خون‌آلود بين بر سر ثريا داشتهمي آتش و کف دود بين، آن کف سيم‌اندود بين
باغ از دم رامش‌گران مرغان گويا داشتهاز عکس مي مجلس چنان چون باغ زرين در خزان
ادريس دم صنعت نماي، اعجاز پيدا داشتهداود صوت انده زداي، الحان موسيقي سراي
ساقي به طاس زر درون خون مصفا داشتهبر بط کشيده رگ برون رگ‌هاش آلوده به خون
ساعات روز و شب درش، مطرب مهيا داشتهو آن، چنگ گردون‌وش سرش، ده ماه نو خدمتگرش
باد و ني و نارش نگر هر سه زبان ناداشتهناي از دو آتش باد خور، ني طوق و نارش تاج سر
هر سو دو اختر در قران جفتي چو جوزا داشتهدف چون هلال بدرسان، گرد هلالش اختران
نقل نو اينجا ريخته، جام مي آنجا داشتهدرجان سماع آويخته، مستان خروش انگيخته
مي ناب و شاهد نازنين، ساقي محابا داشتهمن زان گره گوشه نشين، نه دردکش نه جرعه چين
نوروز نو ز آب کهن خط تبرا داشتهياران شدند آتش سخن، کاين چيست کار آب کن
حيض عروس رز خورم، در حوض ترسا داشتهگفتم پسندد داورم کز فيض عقلي بگذرم
من گرد کعبه چند شب، شب زنده عذرا داشتهخاصه که خضرم در عرب از آب زمزم شسته لب
آنک مي جان بخش و دست از عقل والا داشتهمقصود اگر مستي است هست از جود شاه دين پرست
يک ميخ درعش برکمر نه چرخ مينا داشتهخاقان اکبر کز قدر دارد قدش درع ظفر
چون مهدي آخر زمان، عدل هويدا داشتهکيخسرو رستم کمان، جمشيد اسکندر مکان
اصوات غلمان زين غزل ابيات غرا داشتهايوانش جنت را بدل، جام از کفش کوثر عمل


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط