چون عده داران چار مه در طارمي واداشته | | دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته |
هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشته | | در آب خضر آتش زده، خمخانه زو مريمکده |
از نار موسي پيکرش در کف بيضا داشته | | جام بلور از جوهرش، سقلاب و روم اندر برش |
صبح از جگر دم برزده، مرغ از که آوا داشته | | مجلس ز مي زيورزده، وز جرعه خاک افسر زده |
و آن خيک مستسقي نگر در سينه صفرا داشته | | خصم صرعدار آشفتهسر، کف بر لب آورده ز بر |
داروي جان جم شده، در دير دارا داشته | | مي عطسهي آدم شده، يعني که عيسي دم شده |
مرغ صراحي در دهن ترياق غمها داشته | | مرغ سحر تشنيع زن بر قتل مرغ باب زن |
اين کرده منقل را مقر، آن جام را جا داشته | | مجلس دو آتش داده بر، اين حجر آن از شجر |
لبيک گويان در ميان، تن محرم آسا داشته | | منقل مربع کعبهسان، آشفته در وي روميان |
بر ياد طاس سرنگون ما جام صهبا داشته | | اين سبز طشت سرنگون طاسزر آورده برون |
در ملک دل سلطان جان وز مشک طغرا داشته | | ساقي به رخ ريحان جان خطش دبيرستان جان |
و انگشت او با جام مي ماهي است دريا داشته | | بر گوهر دل برده پي جام صدف ز انگشت وي |
آتش درين خضرا زده دستي که حمرا داشته | | مي چون شفق صفرا زده مستان چو شب سودا زده |
مريخ خونآلود بين بر سر ثريا داشته | | مي آتش و کف دود بين، آن کف سيماندود بين |
باغ از دم رامشگران مرغان گويا داشته | | از عکس مي مجلس چنان چون باغ زرين در خزان |
ادريس دم صنعت نماي، اعجاز پيدا داشته | | داود صوت انده زداي، الحان موسيقي سراي |
ساقي به طاس زر درون خون مصفا داشته | | بر بط کشيده رگ برون رگهاش آلوده به خون |
ساعات روز و شب درش، مطرب مهيا داشته | | و آن، چنگ گردونوش سرش، ده ماه نو خدمتگرش |
باد و ني و نارش نگر هر سه زبان ناداشته | | ناي از دو آتش باد خور، ني طوق و نارش تاج سر |
هر سو دو اختر در قران جفتي چو جوزا داشته | | دف چون هلال بدرسان، گرد هلالش اختران |
نقل نو اينجا ريخته، جام مي آنجا داشته | | درجان سماع آويخته، مستان خروش انگيخته |
مي ناب و شاهد نازنين، ساقي محابا داشته | | من زان گره گوشه نشين، نه دردکش نه جرعه چين |
نوروز نو ز آب کهن خط تبرا داشته | | ياران شدند آتش سخن، کاين چيست کار آب کن |
حيض عروس رز خورم، در حوض ترسا داشته | | گفتم پسندد داورم کز فيض عقلي بگذرم |
من گرد کعبه چند شب، شب زنده عذرا داشته | | خاصه که خضرم در عرب از آب زمزم شسته لب |
آنک مي جان بخش و دست از عقل والا داشته | | مقصود اگر مستي است هست از جود شاه دين پرست |
يک ميخ درعش برکمر نه چرخ مينا داشته | | خاقان اکبر کز قدر دارد قدش درع ظفر |
چون مهدي آخر زمان، عدل هويدا داشته | | کيخسرو رستم کمان، جمشيد اسکندر مکان |
اصوات غلمان زين غزل ابيات غرا داشته | | ايوانش جنت را بدل، جام از کفش کوثر عمل |