فتح عراق و شام را وقتي مسما داشته

فتح عراق و شام را وقتي مسما داشته شاعر : خاقاني بحري است تيغش و آسمان بر گوهرش اختر فشان فتح عراق و شام را وقتي مسما داشته آن روض دوزخ بار بين، حور زباني سار بين ز آن گوهري تيغ اختران چشم مدارا داشته معمار دين آثار او، دين زنده از کردار او بحر نهنگ اوبار بين آهنگ اعدا داشته جسته نظير او جهان، ناديده عنقا را نشان گنجي است آن ديوار او از خضر بنا داشته خط کفش حرز شفا، تيغش در او عين الصفا اينک جهان را غيب دان زين خرده برپا داشته دهر است خندان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فتح عراق و شام را وقتي مسما داشته
فتح عراق و شام را وقتي مسما داشته
فتح عراق و شام را وقتي مسما داشته

شاعر : خاقاني

بحري است تيغش و آسمان بر گوهرش اختر فشانفتح عراق و شام را وقتي مسما داشته
آن روض دوزخ بار بين، حور زباني سار بينز آن گوهري تيغ اختران چشم مدارا داشته
معمار دين آثار او، دين زنده از کردار اوبحر نهنگ اوبار بين آهنگ اعدا داشته
جسته نظير او جهان، ناديده عنقا را نشانگنجي است آن ديوار او از خضر بنا داشته
خط کفش حرز شفا، تيغش در او عين الصفااينک جهان را غيب دان زين خرده برپا داشته
دهر است خندان بر عدو کو جاه شه کرد آرزوچون نور مهر مصطفي جان بحيرا داشته
پران ملک پيرامنش، چون چرخ دائر بر تنشمقل است بار نخل او، او چشم خرما داشته
اي تاج گردون گاه تو، مهدي دل آگاه توچون بادريسه دشمنش يک چشم بينا داشته
بر بندگان پاشي گهر هر بنده‌اي را بر کمريک بنده‌ي درگاه تو صد چين و يغما داشته
افلاک تنگ ادهمت، خورشيد موم خاتمتز آن لعبتان کز صلب خور ارحام خارا داشته
خوش غمزه چشم خور ز تو شب طره پر عنبر ز تودل مرده گيتي از دمت اميد احيا داشته
خصمت ز دولت بينوا و آنگه درت کرده رهاپيشاني اختر ز تو داغ اطعنا داشته
گر با تو خصم آرش بود هم جفت او آتش بودچشمش به درد او توتيا بر باد نکبا داشته
هر موي رخشت رستمي مدهامتان وش ادهميصحنات کمتر خوش بود، با صحن حلوا داشته
باد سليمان در برش و زنار موسي منظرشطاس زرش هر پرچمي از زلف حورا داشته
از نعل او مه را گله، بر چشم خورشيد آبلهطير است گوئي پيکرش، طور است مانا داشته
باد از سعادات ابد بيت الحياتت را مددکاه و جوش ز آن سنبله کاين سبز صحرا داشته
برتر ز عرشت قدر و قد، رايت وراي حزر و حدهيلاج عمرت را عدد غايات اقصي داشته
در سجده صف‌هاي ملک پيش تو خاشع يک به يکذاتت به دست جود و جد گيتي مطرا داشته
مولات بي‌نام آسمان، باجت رساد از اخترانچندان که محراب فلک پيران و برنا داشته
اين آتشين کاسه نگر، دولاب مينا داشتهصف غلامانت جهان شرقا و غربا داشته
در دلو نور افشان شده، ز آنجا به ماهي دان شدهاز آب کوثر کاسه‌تر و آهنگ دريا داشته
ماهي و قرص خور بهم حوت است و يونس در شکمماهي از او بريان شده يک ماهه نعما داشته
انجم نثار افشان او، اجرا خوران از خوان اوماهي همه گنج درم، خور زر گونا داشته
خورشيد نو تاثير بين، حوتش بهين توفير بيناز ماهي بريان او نزل مهنا داشته
گنج بهار اينک روان، ميغ اژدهاي گنج‌بانجمشيد ماهي گير بين، نو ملک زيبا داشته
چون روغن طلق است طل بحر دمان زيبق عملرخش سحاب اينک دوان وز برق هرا داشته
چون آتش آمد آشنا زيبق پريد اندر هواخورشيد در تصعيد وحل آتش در اعضا داشته
زين پس و شاقان چمن نو خط شوند و غمزه زناينک هوا سيمين هبا زيبق مجزا داشته
در هر چمن عاشق وشان بر ساقي و مي جان‌فشانطوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته
گردان بر هر نوبري گل سارغ از مل ساغريپير خرد ز انصافشان با مي مواسا داشته
جام است يا جوز است آن يا خود بيضاست آنوان مل محک هر زري با گل محاکا داشته
نوروز پيک نصرتش، ميقات‌گاه عشرتشيا تيغ بوالهيجاست آن در قلب هيجا داشته
نوروز نو شروان‌شهي چل صبح و شش روزش رهينه مه بهار از حضرتش دل ناشکيبا داشته
خاقان اکبر کز دمش عشري است جان عالمشجاسوس بختش ز آگهي دل علم فردا داشته
برجيس حکم، افلاک ظل، ادريس جان، جبريل دلنه چرخ زير خاتمش هر هفت غبرا داشته
تا عالمش دريافته پيران سر افسر يافتهاز خط کل تا شط گل عالم به تنها داشته
پروانه چرخ اخضرش پرواز نسرين از فرشهم شرع داور يافته هم ملک دارا داشته
شمشير او طوبي مثال او را جنان تحت الظلالپرواز سعدين بر سرش چندان که پروا داشته
گردون و هفت اجرام او تحت الشعاع جام اوانوار عز فوق الکمال از حق تعالي داشته
درياي عقلي در دلش، صحراي قدسي منزلشفوق الصفه ز اکرام او دين مجد والا داشته
ذاتش مراد کاف و نون از علت عالم بروناز نفس کل آب و گلش صفوت در اجزا داشته
لب‌هاي شاهان درگهش کوثر دم از خاک رهشدل را به عصمت رهنمون بر ترک اشيا داشته
خوانده به چتر شاه بر چرخ آية الکرسي ز برجنت به خاک درگهش روي تولا داشته
چل صبح آدم هم‌دمش ، ملک خلافت ز آدمشچترش همائي زير پر عرش معلا داشته
چون از عدم درتاخته، ديده فلک دست آختههم بوده اسم اعظمش هم علم اسما داشته
ملکت گرفته رهزنان، برده نگين اهريمنانانصاف پنهان ساخته، ظلم آشکارا داشته
هر خوک خواري بر زمين دهقان و عيسي خوشه چيندين نزد اين تردامنان نه جا نه ملجا داشته
شاه است عدل انگيخته دست فلک بربيختههر پشه‌ي طارم نشين، پيلان به سرما داشته
چندان برون رانده سپه کاتش گرفته فرق مههم خون ظالم ريخته هم ملک آبا داشته
چرخ و زمان کرده ندا کاي تيغ تو جان هدينه باد را بر خاک ره ني آب مجرا داشته
ملک ابد را رايگان مخلص بر او کرد آسمانما خاک پايت را فدا تو دست بر ما داشته
از فتح اران نام را زيور زده ايام راملکي ز مقطع کم زيان وز عدل مبدا داشته


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط