در جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور

در جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور شاعر : خاقاني کوس عزلت زن دوال رايگان کس مخور در جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور گردن اندر کش، قفاي امتحان کس مخور دامن اندر چين، بساط احتشام کس مبين شيرمردا هيچ سوگندي به جان کس مخور آنکه کس ديدي کنون مقلوب کس شد هان و هان گر خوري غبني از آن خود خور، آن کس مخور چون فلک با تو نسازد با دگر کس گو مساز از تن خود گوشت ميخور استخوان کس مخور چون سگ و زاغ استخوان خوردي و اکنون همچو کرم صيد دست خويش خور طعمه‌ي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور
در جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور
در جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور

شاعر : خاقاني

کوس عزلت زن دوال رايگان کس مخوردر جهان کس نيست اندوه جهان کس مخور
گردن اندر کش، قفاي امتحان کس مخوردامن اندر چين، بساط احتشام کس مبين
شيرمردا هيچ سوگندي به جان کس مخورآنکه کس ديدي کنون مقلوب کس شد هان و هان
گر خوري غبني از آن خود خور، آن کس مخورچون فلک با تو نسازد با دگر کس گو مساز
از تن خود گوشت ميخور استخوان کس مخورچون سگ و زاغ استخوان خوردي و اکنون همچو کرم
صيد دست خويش خور طعمه‌ي دهان کس مخوردر هنر فرزند بازي نه کبوتر بچه‌اي
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخورتو نه آني کز کفت روحانيان شکر خورند
ماهي‌آسا هيچ آب از آبدان کس مخورآب باران خور صدف کردار گاه تشنگي
شمع‌وار از خود غذا ميخور، ز خوان کس مخورتا کي از پرز کسان روزي خوري همچون چراغ
چون تو با غم خو گرفتي زعفران کس مخورگر کسي را زعفران شادي فزايد، گو فزاي
ياد جان خويش خور ياد روان کس مخورچون تو اندر خانه‌ي خود مي هم آن خود خوري
خون دل ميخور که نوشت باد، نان کس مخورهاي خاقاني جهان را آزمودي کس نماند
برون دير صورت کني زرنگارتو را کعبه‌ي دل درون تار و مار
در دير را حلقه آيد به کارمبر قفل زرين کعبه بدانک
تو ز اصحاب فيلي نه ز اصحاب غارزهي کعبه ويران کن دير ساز
هم از تو به سنگي برآيد دمارگر اينجا به سنگي نيابي فرود
هم آخر به مرغي شوي سنگسارگر اول به پيلي کني قصد سنگ
خرت سم فکنده است، با رنج باررهت سنگلاخ است خاقانيا


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط