دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش

دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش شاعر : خاقاني کو ميوه‌ي دل باري بر بار نگه دارش دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش امروز طبيبت شد بيمار نگه دارش گفتي که به درد دل صبر است طبيب اما دل شيفته پروانه است از نار نگه دارش اي صبر توئي دانم پروانه‌ي کار دل خون از رگ جان امشب مگذار، نگه دارش اي ديده نه سيل خون فردات به کار آيد زان پيش که بگذارد گلزار نگه دارش آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد شب‌هاي وداع است اين زنهار نگه دارش شب بيست و سيم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش
دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش
دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش

شاعر : خاقاني

کو ميوه‌ي دل باري بر بار نگه دارشدل درد زده است از غم زنهار نگه دارش
امروز طبيبت شد بيمار نگه دارشگفتي که به درد دل صبر است طبيب اما
دل شيفته پروانه است از نار نگه دارشاي صبر توئي دانم پروانه‌ي کار دل
خون از رگ جان امشب مگذار، نگه دارشاي ديده نه سيل خون فردات به کار آيد
زان پيش که بگذارد گلزار نگه دارشآن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
شب‌هاي وداع است اين زنهار نگه دارششب بيست و سيم رفته است از چارده ماه ما
گر عمر شود گو شو، کو يار نگه دارشتا عمر دمي مانده است از يار بنگريزد
نارنج به سنگستان مسپار نگه دارشچون شيشه دلي دارم در پاي جهان مفکن
چون آبله دارد چشم از خار نگه دارشخار است همه عالم و تو آبله بر چشمي
از عمر همين مانده است آثار نگه دارشهان اي دل خاقاني بس خوش نفسي داري
تبريز که گنج آمد بي‌مار نگه دارششروانت که مار آمد بي‌رنج رها کردي
کار بر نامد به آئين اي دريغروز عمر آمد به پيشين اي دريغ
کفتاب آمد به پيشين اي دريغسينه چون صبح پسين خواهم دريد
درد نوميدي من بين اي دريغسخت نوميدم ز اميد بهي
درد هست و نيست تسکين اي دريغغصه‌ي بي‌طالعي بين کز فلک
روي چون آب است پرچين اي دريغآب رويم رفت و زير آب چشم
کز من مسکين کشد کين اي دريغچرخ را جمشيد و افريدون نماند
نه شهش ماند و نه فرزين اي دريغآسمان نطع مرادم برفشاند
نه درش ماند و نه پرچين اي دريغصاعقه بربام عمر من گذشت
چون فرو شد ناصر دين اي دريغاز دهان دين برآمد آه آه
کخور گيتي است سنگين اي دريغمرغزار جان طلب خاقانيا
بحر ارجيش ز طبعم صدف افزود صدفتا به خط شط ارجيش درنگ است مرا
برج برجيس ز يونس شرف افزود شرفبحر ارجيش فزود از قدم من آنسانک
صدغه جيم و ذا قد الفصدت في بغداد ظبيا قد الف
غاشيه‌ي سوداش دارم بر کتفسر بيندازم به دستار از پيش
طارق الدنيا و ذا لا ياتلفهل عشقتم نار اصحال الهوي
کابروان دارد هلال منخسفمن شدم عاشق بر آن خورشيد روي
انما المعشوق فينا مختلفلاتلوموني ولوموا نفسکم
کعبه را مي زمزم و بت معتکفکعبه‌ي خاقاني اکنون روي است
پاي فلک در ميان رسم امان بر طرفباز به ميدان ما فوج بلا بسته صف
جبه فشانان شيد تابع قانون دفخرقه شکافان ذوق بي‌دف و ني در سماع
وين تن حادث غذا معدن آب و علفجان قديم اشتها مانده همان ناشتا
ميوه‌ي اين چار باغ گوهر اين نه صدفچيدم و ديدم تمام آبي و تابي نداشت
گر بخري شب چراغ گر بفروشي خزفگفتيم اي خود فروش خود چه متاعي بگو
زمزمه‌ي لو کشف لخلخه‌ي من عرفبشنو و بوکن اگر گوشي و مغزيت هست
رو که مدد مي‌کند همت شاه نجفرهرو خاقانيا دوري منزل مبين


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط