شور در شهر فگند آن بت زنارپرست شاعر : سنايي غزنوي چون خرامان ز خرابات برون آمد مست شور در شهر فگند آن بت زنارپرست شربت کفر چشيده علم کفر به دست پردهي راز دريده قدح مي در کف نيست حاصل شود آنرا که برون شد از هست شده بيرون ز در نيستي از هستي خويش که به شمشير جفا جز دل عشاق نخست چون بت ست آن بت قلاش دل رهبان کيش از پس پردهي پندار و هوا بيرون جست اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او که در آن ساعت زنار چهل گردن بست هيچ ابدال نديدي که درو در نگريست...