آنرا که خدا از قلم لطف نگارد
آنرا که خدا از قلم لطف نگارد
شاعر : سنايي غزنوي
شايد که به خود زحمت مشاطه نيارد آنرا که خدا از قلم لطف نگارد هر ساعت ماهي ز گريبانش برآرد مشاطه چه حاجت بود آن را که همي حسن ناخنش نباشد که سر خويش بخارد انگشت نماي همه دلها شود ار چه کاندر شب او عقل همي روز گذارد با زحمت شانه چکند چنبر زلفي نقاش ازل بر صفتش خامه گذارد مشاطه نه خام آيد جايي که بدانجاي کي خشک شود طوبي اگر ابر نبارد کي زشت شود روي نکو ار بنشويند در مزرعهي جان تو جز لاف نکارد اي آنکه همه برزگر ديو در اسلام هم نقش ترا بر دل و جان تو نگارد مشاطهي تو چون تو بوي ديو تو لابد شهد از لب او جان و خرد زهر شمارد کانکس که مر او را نبود جلوهگر از عشق گر گلشکري گردد کس را نگوارد وانرا که قبولش نکند عالم اقبال گر هيچ ترا حسن به خوي تو سپارد حقا که به مردم سقر نقد ببيني زين لام چه فايده کالف هيچ ندارد هر روز دگر لام کشي از پي خوبي جان را بگذارد چو تويي را نگذارد آنجا که چنو جان طلبي يافت سنايي