بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند شاعر : سنايي غزنوي هيچ کس ديدي که بر مه چنبر از عنبر کند بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند گه عبير بيخته بر لاله‌ي احمر کند گه ز مشک سوده نقش آرد همي بر آفتاب ترسم امسالش بنفشه از سمن سر بر کند گرد زنگارش پديد آمد ز روي برگ گل سوسن آزاده را در زير سيسنبر کند اي دريغا آن پريرو از نهيب چشم بد عاجز آيد گر صفات رنگ نيلوفر کند هر که ديد آن خط نورسته بدان ياقوت سرخ پيش از آن کش روزگار بي وفا ساغر کند خيز تا يک...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند
بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند
بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

شاعر : سنايي غزنوي

هيچ کس ديدي که بر مه چنبر از عنبر کندبر مه از عنبر معشوق من چنبر کند
گه عبير بيخته بر لاله‌ي احمر کندگه ز مشک سوده نقش آرد همي بر آفتاب
ترسم امسالش بنفشه از سمن سر بر کندگرد زنگارش پديد آمد ز روي برگ گل
سوسن آزاده را در زير سيسنبر کنداي دريغا آن پريرو از نهيب چشم بد
عاجز آيد گر صفات رنگ نيلوفر کندهر که ديد آن خط نورسته بدان ياقوت سرخ
پيش از آن کش روزگار بي وفا ساغر کندخيز تا يک چند بر ديدار او باده خوريم
گه عقيق کاني و گه در و گه شکر کندمهره بازي دارد اندر لب که همچون بلعجب
جادويي داند مگر کز جزع من عبهر کندچشم جان آهنج دل الفنج جادو بند او
بي گمان از رشک رويش خاک را بر سر کندآفرين بادا بر آن رويي که گر بيند پري
گه دو چشمم پر ز آب و گه رخم پر زر کنداين چنين دلبر که گفتم در صفات عشق من
گه چو زير چنگم اندر چنگ رامشگر کندگاه چون عودم بسوزد گه گدازد چون شکر
گه تنم چون موي خويش آن لاله رخ لاغر کندگه کند بر من جهان همچون دهان خويش تنگ
گه رخم از اشک چشمم زعفران پر زر کندگاه چون ذره نشاند مر مرا اندر هوا
کو جهان بر جان من چون سد اسکندر کنداي مسلمانان فغان زان دلرباي مستحيل


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط