هزار سال به اميد تو توانم بود هزار سال به اميد تو توانم بودشاعر : سنايي غزنوي هر آنگهي که بيايم هنوز باشد زودهزار سال به اميد تو توانم بودنه هر که رفت رسيد و نه هر که کشت درودمرا وصال نبايد همان اميد خوشستنه از جفاي تو کم شد نه از وفا افزودمرا هواي تو غالب شدست بر يک حالز شير صورت او ديدم و ز آتش دودمن از تو هيچ نديدم هنوز خواهم ديدنمودني بنمود و ربودني بربودهميشه صيد تو خواهم بدن که چهرهي تو