بامدادان شاه خود را ديدهام بر مرکبش شاعر : سنايي غزنوي مشک پاشان از دور زلف و بوسه باران از لبش بامدادان شاه خود را ديدهام بر مرکبش از براي بوسه چيدن گرد سايهي مرکبش صد هزاران جسم و جان افشان و حيران از قفاش جسم و جان عاشقان تازان سوي «من برغبش» خنجري در دست و «من يرغب» کنان عياروار خيل خيل انجم همي کردند يارب ياربش بهر دفع چشم زخم مستش را چو من از دو ماه نو شهاب انداز نعل اشبهش سوي ديو و ديو مردم هر زمان چون آسمان از دو ماه نو شهاب انداز،...