در زلف تو دادند نگارا خبر دل

در زلف تو دادند نگارا خبر دل شاعر : سنايي غزنوي معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دل در زلف تو دادند نگارا خبر دل يا راه مرا باز نما تو به بر دل يا دل بر من باز فرست اي بت مه رو ما بي تو نداريم دل خويش و سر دل ني ني که اگر نيست ترا هيچ سر ما تا گه جگر يار خورد گه جگر دل چندين سر انديشه و تيمار که دارد هر چند که صعب ست نگارا خطر دل بي عشق تو دل را خطري نيست بر ما بستيم به جان بر غم عشقت کمر دل تا دل کم عشق تو در بست به شادي خيز تا هر دو خراميم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
در زلف تو دادند نگارا خبر دل

شاعر : سنايي غزنوي

معذورم اگر آمده‌ام بر اثر دلدر زلف تو دادند نگارا خبر دل
يا راه مرا باز نما تو به بر دليا دل بر من باز فرست اي بت مه رو
ما بي تو نداريم دل خويش و سر دلني ني که اگر نيست ترا هيچ سر ما
تا گه جگر يار خورد گه جگر دلچندين سر انديشه و تيمار که دارد
هر چند که صعب ست نگارا خطر دلبي عشق تو دل را خطري نيست بر ما
بستيم به جان بر غم عشقت کمر دلتا دل کم عشق تو در بست به شادي
خيز تا هر دو خراميم به پيرامن گلچاک زد جان پدر دست صبا دامن گل
تا بياراست چو روي تو رخ روشن گلتيره شد ابر چو زلفين تو بر چهره‌ي رخ
ز غم گل چو من از عشق تو اي خرمن گلهمه شب فاخته تا روز همي گريد زار
در هواي رخ تو دست من و دامن گلزان که گل بنده‌ي آن روي خوش خرم تست
تا بسي جلوه گري کرد هوا بر تن گلگل برون کرد سر از شاخ به دل بردن خلق
با گل عارض تو راست نيايد فن گلتا گل عارض تو ديد فرو ريخت ز شرم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط