بستهي يار قلندر ماندهام
بستهي يار قلندر ماندهام
شاعر : سنايي غزنوي
زان دو چشمش مست و کافر ماندهام بستهي يار قلندر ماندهام من همه ديده چو عبهر ماندهام تا همه رويست يارم همچو گل زان چو کژدم دست بر سر ماندهام بر دم مار آمدم ناگاه پاي هم معطل هم معطر ماندهام در هواي عشق و بند زلف او پاي تا سر همچو چنبر ماندهام بر اميد آن دوتا مشکين رسن لاجرم چون حلقه بر در ماندهام چنگ در زنجير زلفينش زدم در ميان آب و آذر ماندهام دورم از تو تا به روزي چشم و دل ديده در خورشيد و اختر ماندهام از خيال او و اشک خود مقيم اندر آبان و در آذر ماندهام هم ز چشمت وز دلت کز چشم و دل در سيه رويي چو دفتر ماندهام دخل و خرج روز شب را در ميان تا چنين ني خشک و ني تر ماندهام افسري ننهاد ز آتش بر سرم مرده فرق و زنده افسر ماندهام سالها شد تا از آن آتش چو شمع دل نماند و من ز دلبر ماندهام مفلس و مخلص منم زيرا مرا من نه با عيسي نه با خر ماندهام عيسي اندر آسمان خر با زمين با سنايي زين قبل درماندهام بي منست او تا سنايي با منست