بي صحبت تو جهان نخواهم شاعر : سنايي غزنوي بي خشنوديت جان نخواهم بي صحبت تو جهان نخواهم يک دم زدنت امان نخواهم گر جان و روان من بخواهي من خدمت رايگان نخواهم جان را بدهم به خدمت تو بي روي تو جاودان نخواهم رضوان و بهشت و حور و عين را حقا که جز اين نشان نخواهم بر من تو نشان خويش کردي بيگانه درين ميان نخواهم بيگانه بود ميان ما جان عشق چو تويي نهان نخواهم من عشق تو کردم آشکارا من ياري اين و آن نخواهم هر گه که مرا تو يار باشي ...