اگر از غم دل مسکين عاشق را قرارستي
اگر از غم دل مسکين عاشق را قرارستي
شاعر : سنايي غزنوي
جهنم پيش چشم سر سرير شهريارستي اگر از غم دل مسکين عاشق را قرارستي دل از اميد ديدارش ميان مرغزارستي گل از هجران اقطارش ميان کارزارستي سماوات العلي بي او حميم هفت نارستي مرا هفتم درک با او بدان دارالقرارستي ز دست سينهي کبک دري او را در آرستي چرا گويي سنايي اين گر او را خود شکارستي چو ديگر مدبران دايم به گردون بر سوارستي اگر شخص سنايي را جهان سفله يارستي مرا بر دل درين عالم همه دشخوار خوارستي اگر در کوي قلاشي مرا يکبار بارستي سرو کارم هميشه با مي و ورد و قمارستي ار اين ناسازگار ايام با من سازگارستي مرا با زهد و قرايي و مستوري چکارستي اگر نه محنت اين نامساعد روزگارستي سنايي را به ماه نو نسيم نوبهارستي اگر در پارسايي خود مرا او را دوستارستي دلش همواره شادستي و کارش چون نگارستي هرانکو در دلست او را کنون اندر کنارستي نهان وصل او دايم بر او آشکارستي دليل صدق او دايم سنايي را بهارستي