الا اي لعبت ساقي ز مي پر کن مرا جامي

الا اي لعبت ساقي ز مي پر کن مرا جامي شاعر : سنايي غزنوي که پيدا نيست کارم را درين گيتي سرانجامي الا اي لعبت ساقي ز مي پر کن مرا جامي ز مي بايد که در دستم نهي هر ساعتي جامي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الا اي لعبت ساقي ز مي پر کن مرا جامي
الا اي لعبت ساقي ز مي پر کن مرا جامي
الا اي لعبت ساقي ز مي پر کن مرا جامي

شاعر : سنايي غزنوي

که پيدا نيست کارم را درين گيتي سرانجاميالا اي لعبت ساقي ز مي پر کن مرا جامي
ز مي بايد که در دستم نهي هر ساعتي جاميکنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
که از ما اندرين عالم نخواهد ماند جز نامينبايد خورد چندين غم ببايد زيستن خرم
که هرگز عالم جافي نگيرد با کس آراميهمي خور باده‌ي صافي ز غم آن به که کم لافي
که عمرت را ازين خوشتر نخواهد بود اياميمنه بر خط گردون سر ز عمر خويش بر خور
که ناگاهان شوي خاکي نديده از جهان کاميچرا باشي چو غمناکي مدار از مفلسي باکي
دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گاميمترس از کار نابوده مخور اندوه بيهوده
ز غداري به هر راهي بگسترده ترا داميترا دهرست بدخواهي نشسته در کمين‌گاهي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط