گاه آن آمد بتا کاندر خرابي دم زني شاعر : سنايي غزنوي شور در ميراث خواران بني آدم زني گاه آن آمد بتا کاندر خرابي دم زني آتش اندر بار مايهي کعبه و زمزم زني بارنامهي بينيازي برگشايي تا به کي چون به دو کوکب کمند حلقهها را خم زني صدهزاران جان متواري در آري زير زلف بر سر سوداييان زن تيغ گر محکم زني بر سر آزادگان نه تاج گر گوهر نهي تو چو رستم پيشهاي آن به که بر رستم زني تيغ خويش از خون هر تر دامني رنگين مکن غمزه بر هم زن يکي تا خلق را بر هم...