جوشها در سينهي عشاق نيز از مهر تو
جوشها در سينهي عشاق نيز از مهر تو
شاعر : سنايي غزنوي
هر زماني تف وراي گنبد خضرا زند جوشها در سينهي عشاق نيز از مهر تو نقش مدح تو رقم بر ديدهي بينا زند شکر احسان تو مدح تست اي صاحب جمال «چون همي از باغ بوي زلف يار ما زند» اين جواب شعر استادم که گفت اندر سرخس شورها بيني که اندر حبة الماوا زند باش تا حسن نگارم خيمه بر صحرا زند پس خطابش قرب «سبحان الذي اسري» زند از علاي خلق او عالم چو عليين شود از بزرگي سر به «اوادني» و «ما اوحي» زند کيست کو پهلو زند با آنکه دولتخانه را تکيه کي بر مسند «لا خوف» و «لا بشري» زند در حجاب کبر يا چون باريا جولان کند ضربت قرب وصال از درد ناپيدا زند در مصاف عاشقان در سينههاي بيدلان آن نوا از دست چپ آن ماه بر يکتا زند آنچه نتوانند زد آن ديگران بر هفت رود وز گلت بوي «تبارک ربنا الاعلا» زند اي گلي کز گلبنت عالم همه گلزار شد بار او «ياسين» و شاخش سر به «اوادني» زند برگ دار گلبنت «طاها» و بيخش «والضحا»