وينان به طبع و جامه چو دنيا ملونند | | يکرنگ و با زبان دل من همچو آخرت |
همچون زبان قفل گه معني الکنند | | دندانهي کليد در دعويند ليک |
پيوسته پاي بوس خسيسان چو دامنند | | زان بيسرند همچو گريبان که از طمع |
هادوريان کوي و گدايان خرمنند | | دعوي ده کنند وليکن چو بنگري |
هر کس که هست خوشه چن خرمن منند | | دهقان عقل و جان منم امروز و ديگران |
گويي نه مردمند همه ريم آهنند | | فرزند شعر من همه و خصم شعر من |
گاهم چو وزن بيهدهي خويش بشکنند | | گاهم چو روي مائدهي خود بغارتند |
وز درد چشم دشمن خورشيد روشنند | | از راه خشم دشمن اين طبع و خاطرند |
بيروزنند زان که همه بسته روزنند | | بس روشنست روز وليک از شعاع آن |
کايشان به نزد عقل و خرد نا ممکنند | | گر نا ممکنم سوي اين قوم ممکن ست |
خود در ميان کار چو درزي و در زنند | | تهمت نهند بر من و معنيش کبر و بس |
عذرست جمله را اگرم جمله دشمنند | | درد دل همه فضلاي از فضوليم |
ايشان همند قرص ولي قرص ارزنند | | من قرص آفتابم روزي ده نجوم |
بوالواسعان و خشک مزاجان برزنند | | هم خود خورند خويشتن از خشم من از آنک |
پرچين و زرد رخ چو زراندوده جوشند | | از خاطر چو تير و زبان چو تيغ من |
بر ديگ گنده گشته تو گويي نهنبنند | | تا خامشند مطبخيان ضميرشان |
گويي به وقت کوفتن زهر هاونند | | دور از شما و ما چون در آيند در سخن |
کايشان نه آهنند که ريم خماهنند | | هان اي سنايي ار چه چنين ست تيغ ده |
بر رشتهي تو خشکتر از مغز سوزنند | | درزي صفت مباش برايشان کجا همه |
اين نغز پيکران که برين سبز گلشنند | | مشاطهي عروس ضمير تواند پاک |
ايشان که اند گر به نگاران گلخنند | | شير آفرين گلشن روحانيان تويي |
تو نرد باز تا شعرا مهره بر چنند | | تو تخت ساز تا حکما رخت برگرند |
بشکن به خلق گردنشان گر چه گردنند | | بر کن به رفق سبلتشان گر چه دولتند |
آبي همي خوريم، صفيري همي زنند | | آن کرهاي به مادر خود گفت چونکه ما |
تو کار خويش کن که همه ريش ميکنند | | مادر به کره گفت: برو بيهده مگوي |
بس بوالفضول و يافهدراي و زنخ زنند | | اين ابلهان که بيسبب دشمن منند |
چون خنثي و مخنث نه مرد و نه زنند | | اندر مصاف مردي و در شرط شرع و دين |
گر چه به نزد عامه و خطي مبينند | | مانند نقش رسمي بياصل و معنيند |
گر چه برون به رنگ و نگاري مزينند | | چون گور کافران ز درون پر عفونتند |
در چاه وحشتند نه يوسف نه بيژنند | | در قعر و دوزخند نه جني نه انسيند |
هم جولهند گرچه همي بر فلک تنند | | هم ناکسند گر چه همي با کسان روند |