رفتم آنجا گر چه راهي صعب و شب ديجور بود | | اي رفيقان دوش ما را در سرايي سور بود |
هر چه اندر کل عالم عاشقي مستور بود | | ديدم اندر راه زي درگاه آن شاه بتان |
کز جمال خوب رويان نور اندر نور بود | | از چراغ و شمع کس را ياد نامد زان سبب |
زان که اشک عاشقانش لولو منثور بود | | کس نثاري کرد نتوانست اندر خورد او |
زان که خاک کوي او از عنبر و کافور بود | | بوي خوش نمد به کار اندر سراسر کوي او |
تکيهگاه عاشقانش ديدههاي حور بود | | فرش ميدانش ز رخسار و لب ميخوارگان |
زير هر شاخي هزاران عاشق مخمور بود | | جويبارش را به جاي آب ميديدم شراب |
اي بسا درويش دل ريشا که او مذکور بود | | اي بسا مذکور عالم کو بدو در ننگريست |
و آنکه از گستاخيش نزديکتر او دور بود | | هر که از وي بود ترسان او بدو نزديک شد |
زان که هر سنگي در آن ره بر مثال طور بود | | صد هزاران همچو موسي خيره بود اندر رهش |
«لن تراني» بر سر توقيع آن منشور بود | | هرکرا توقيع دادند از جمال و از جلال |
کس ندانستي که ماتم بود آن يا سور بود | | هاي هاي عاشقان با هوي هوي صادقان |
زان که نام من رهي در عاشقي مشهور بود | | مر مرا ره داد دربان ديگران را منع کرد |
صورت هستي نديدم نقش من مقهور بود | | چون در آن شب شخص روحم نزد آن حضرت رسيد |
خط آن از هست ما وز نفي لامسطور بود | | مصحفي ديدم گرفته آن بت اندر دست راست |
رمزهاي مجلس محمدبن منصور بود | | چون در آن مصحف نظر کردم سراسر خط آن |