خرم آن صدري که قبلهش حضرت اعظم بود | | روشن آن بدري که کمتر منزلش عالم بود |
و آن جهان انوار او دارد از آن خرم بود | | اين جهان رخسار او دارد از آن دلبر شدست |
بر خلاف آندم اگر يک دم زني آندم بود | | حاکمي کاندر مقام راستي هر دم که زد |
درد جان عاشقان را نطق او مرهم بود | | راه عقل عاقلان را مهر او مرشد شدست |
غاشيهش بر دوش پاک عيسي مريم بود | | صدهزاران جان فداي آنسواري کز جلال |
وز لبش يابد طهارت گر همه زمزم بود | | از رخش گردد منور گر همه جنت بود |
دست آن دارد که از زلفش بر اوريشم بود | | فرش اگر سر برکشد تا عرش را زير آورد |
ديدهي دوزخ ز رشک غيبتش پر نم بود | | طلعت جنت ز شوق حضرتش پر خوي شدست |
تا شب حشر از جمالش صد سپيده دم بود | | از گريبان زمين گر صبح او سر بر زند |
با «عفاالله» اوليا را زهرهي يک دم بود | | با «لعمرک» انيبا را فکرت رجحان کيست |
با «فترضي» هيچ عاصي در مقام غم بود | | با «الم نشرح» چگويي مشکلي ماند ببند |
کشتهي بريان زبان يابد که در وي سم بود | | خوش سخن شاهي کز اقبال کفش در پيش او |
آتش ابليس را از خاک او ماتم بود | | خاک را در صدر جنت آبرويش جاه داد |
خاکرا با حاء احمامش قبا معلم بود | | چرخ را از کاف «لولاک»ش کمر زرين بود |
بچه زايد آدمي کو خواجهي عالم بود | | خاک زايد گوهري کز گوهران برتر شود |
رخش او گوساله گردد گر همه رستم بود | | هر که در ميدان مردي پيش او يکدم زند |
جبرئيل آنجا چو طفل ابکم و الکن بود | | در شبي کو عذر «اخطانا» همي خواهد ز حق |
راستي زين تکيهگاهي آدمي را کم بود | | حکم الالله بر فرق رسول الله بين |
گاه چون سيمين سپر گه پارهي معصم بود | | ماه بر چرخ فلک چون حلقهي زلف و رخش |
زان جمال وي شعار شرع را معلم بود | | شاه انجم موذن وي گشته اندر شرق ملک |
خاکپاشان زمين را نعل او ملحم بود | | بادوشان فلک را دور او همره شدست |
بر پر خود بست از آن مر وحي را محرم بود | | سدرهي طاووس يک پر کز هماي دولتش |
تا مگر اندر زمين با وي دمي همدم بود | | خضر گرد چشمهي حيوان از آن ميگشت دير |
تا هزبرش در عرب غرنده ابن عم بود | | تا نهنگش در عجم گرد زمين چون عمرست |
نه در آن اسباب ملک کيقباد و جم بود | | ني در آن آثار گرز و ناچخ عنتر بود |
گفت: آري چون بر آن فرع اتفاقي ضم بود | | با خرد گفتم که فرعي برتر از اصلي شود |
گفت:هر حرفي که ضعفي يافت آن مدغم بود | | گفت: اي بوبکر با احمد چرا يکتا شدي |
گفت: زمرد کي سزاي ديدهي ارقم بود | | گفتم: اي عمر تو ديدي بوالحکم بس چون بريد |
گفت: خلخال عروس عاشقان ز آندم بود | | گفتم: اي عثمان بنا گه کشتهي غوغا شدي |
گفت: فتح ما ز فتح زادهي ملجم بود | | گفتم: اي حيدر ميي از ساغر شيران بخور |
گفت: از آن کش نام احمد نقش بر خاتم بود | | باد را گفتم: سليمان را چرا خدمت کني |
تا ترا سوي سپهر برترين سلم بود | | اي سنايي از ره جان گوي مدح مصطفا |