که جاي نيک و بدست و سراي پاک و پليد | | درين مقام طرب بي تعب نخواهي ديد |
که خار جفت گلست و خمار جفت نبيد | | مدار اميد ز دهر دو رنگ يک رنگي |
که در طويلهي او با شبه است مرواريد | | به عيش ناخوش او در زمانه تن در ده |
ميان چار مخالف مجوي عيش لذيذ | | ز دور هفت رونده طمع مدار ثبات |
دو دم کشيد کز آن صد هزار غم نچشيد | | که ديدي از بني آدم که بر سرير سرور |
ز جانت کم شود آن يک دو قطره کز تو چکيد | | به شهوتي که براني چه خوش بوي که همي |
خوشي نيافت که تا پارهاي ز جان نبريد | | نگر چه شوخ جهانيست زان که جفت از جفت |
زمانه گويد خيز و نماز شام رسيد | | چو دل نهادي بر نور روز هم در وقت |
خروس گويد برجه که نور صبح دميد | | چو باز در شب تاري خوشت ببايد خفت |
که تا دمي رخ هجرانشان نبايد ديد | | دو دوست چون بهم آيند همچو پره و قفل |
بيايد و به ميانشان فرو خزد چو کليد | | همي بناگه بيني گراني اندر حال |
همي سلاح ز لاحول سازد و تعويذ | | درين زمانه که ديو از ضعيفي مردم |
کسي که ريو قناعت نديد هيچ نديد | | کسي که عزت عزلت نيافت هيچ نيافت |
کسي که راه شريعت گزيد بد نگزيد | | کسي که شاخ حقيقت گرفت بد نگرفت |
خوشي نيابد ازو همچنان که خار از خيد | | رهي خوشست وليکن ز جهل خواجه همي |
روان پاکش ازين آشيانه بر نپريد | | برين سنا نرسد مرد تا سنايي وار |