ترک خندان لب من آمد هين راه کند | | قصهي يوسف مصري همه در چاه کنيد |
پيش زهره بچه زهره سخن ماه کنيد | | آفتاب آمد و چون زهره به عشرت بنشست |
چون بديديد جمالش همه کوتاه کنيد | | سخن حور و بهشت و مه و مهر شب و روز |
همه هيچند شما قبله رخ شاه کنيد | | نطع را اسب و پياده رخ و پيل و فرزين |
پيش کز کاهلي بيهده بيگاه کنيد | | اول وقت نمازست نماز آريدش |
همگي خويش کمربند چو خرگاه کنيد | | از پي خدمت آن سيمتن خرگاهي |
سبب خواجگي و مرتبت و جاه کنيد | | بندگي درگه او را ز براي دل ما |
ناکسان را ز ره آه چه آگاه کنيد | | آه را خامش داريد به درد و غم او |
پيش آن روي چو آيينه چرا آه کنيد؟ | | آفت آينه آهست شما از سر عجز |
نام هر جاه بر دولت او چاه کنيد | | اسم هر قدر که بي دولت او غدر نهيد |
مسکن زلف دوتاهش دل يکتاه کنيد | | همه کوهيد وليک از پي آميزش او |
لقب او طرب افزاي و تعب گاه کنيد | | دل مسکين خود ار مشکين خواهيد همي |
خويشتن پيش دو بيجادهي او کاه کنيد | | چون غزلهاي سنايي ز پي مجلس انس |
سرمه از گرد سم اسب شهنشاه کنيد | | چشمتان از رخش آنگاه خورد بر که شما |
خدمتش نز سر طوع از سر اکراه کنيد | | شاه بهرامشه آن شه که جزو هر که شهست |
از پي جان غذا جوي چراگاه کنيد | | شه رهي را که برو مرکب او گام نهد |
بادهمان خوشتر دهيد و نقلمان خوشتر نهيد | | اي حريفان ما نه زين دستيم دستي برنهيد |
نام ما ديگر کنيد و دام ما ديگر نهيد | | بام ما ديگر زنيد و شام ما ديگر پزيد |
هر کسي را نقل او با عقل او همبر نهيد | | هر کسي را جام او با جان او يکسان کنيد |
بر فراز تارک نه چرخ و هفت اختر نهيد | | چند از شش سوي يک دم چار بالشهاي ما |
کوه بر عيسي بريد و کاه پيش خر نهيد | | عيسي و خر هر دو اندر مجلس ما حاضرند |
هين که آمد خام ديگر ديگ ديگر برنهيد | | مجلس آزادگان را از گرانان چاره نيست |
زخمهي نو بر کف ناهيد خنياگر نهيد | | خنجر نو بر سر بهرام ناچخ زن زنيد |
رخ سوي عصمت سراي نوح پيغمبر نهيد | | هين که عالم سر به سر طوفان نااهلان گرفت |
هر که را بوييست همچون عود بر آذر نهيد | | هر که را رنگيست همچو نيل در آب افکنيد |
عقل را چون بر کله پشميست بندش بر نهيد | | نفس را چون بر جگر آبيست آتش در زنيد |
پس چو شمع و مي قدم در آب و آتش در نهيد | | ور درين مجلس شما عاشقتر از شمع و ميايد |
شمع تاج آتشين دارد شما بر سر نهيد | | مي قباي آتشين دارد شما در بر کشيد |
آن گهي با يار آهو چشم برتر بر نهيد | | ناحفاظيرا چو سگ ار تاختيد از پيش در |
گر مسلمانيد يک ره نام من کافر نهيد | | چون ز روي هستي از من در من ايماني نماند |
حلق او گيريد چون حلقه برون در نهيد | | ور سنايي همچو زنجيرست در حلق شما |