جانا بيا که بي تو دلم را قرار نيست جانا بيا که بي تو دلم را قرار نيستشاعر : عبيد زاکاني بيشم مجال صبر و سر انتظار نيستجانا بيا که بي تو دلم را قرار نيستدل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نيستديوانه اين چنين که منم در بلاي عشقآن کن که راي تست مرا اختيار نيستگر خواندنت مراد و گر راندن آرزوستمقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نيستما را همين بسست که داريم درد عشقکان کس که مست عشق نشد هوشيار نيستاي دل هميشه عاشق و همواره مست باشکو را به پيش اهل نظر اعتبار نيستبا عشق همنشين شو و از عقل برشکنپيش عبيد قبله بجز کوي يار نيستهر قوم را طريقتي و راهي و قبلهايست