ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد

ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد شاعر : عبيد زاکاني چشمش به يک کرشمه دل از دست ما ببرد ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببرد بنمود روي خوب و خجل کرد ماه را سلطان نگر که مايه‌ي مشتي گدا ببرد تاراج کرد دين و دل از دست عاشقان قدري نداشت هيچ ندانم چرا ببرد جان و دلي که بود مرا چون به پيش او عشقش درآمد از درم آن ماجرا ببرد ميداد عقل دردسري پيش از اين کنون اين دولت از ميانه نسيم صبا ببرد سوداي زلف او همه کس مي‌پزد ولي...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد

شاعر : عبيد زاکاني

چشمش به يک کرشمه دل از دست ما ببردناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
بگشاد زلف و رونق مشگ ختا ببردبنمود روي خوب و خجل کرد ماه را
سلطان نگر که مايه‌ي مشتي گدا ببردتاراج کرد دين و دل از دست عاشقان
قدري نداشت هيچ ندانم چرا ببردجان و دلي که بود مرا چون به پيش او
عشقش درآمد از درم آن ماجرا ببردميداد عقل دردسري پيش از اين کنون
اين دولت از ميانه نسيم صبا ببردسوداي زلف او همه کس مي‌پزد ولي
نگرفت هيچ در وي و باد هوا ببردگفتيم حال عجز عبيد از براي او


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط