جوق قلندرانيم در ما ريا نباشد جوق قلندرانيم در ما ريا نباشدشاعر : عبيد زاکاني تزوير و زرق و سالوس آيين ما نباشدجوق قلندرانيم در ما ريا نباشددر هيچ شهر ما را کس آشنا نباشددر هيچ ملک با ما کس دوستي نورزدور هيچمان نباشد بگذار تا نباشدگر نام ما ندانند بگذار تا ندانندديوانگان ما را باغ و سرا نباشدشوريدگان ما را در بند زر نبينيدر تکيهاي که مائيم غير از صفا نباشددر لنگري که مائيم اندوه کس نبيندتسليم گشتگان را بيم از بلا نباشداز محتسب نترسيم وز شحنه غم نداريمبر خاک ره نشينيم گر بوريا نباشدبا خار خوش برآئيم گر گل به دست نايدما را اميدگاهي، غير از خدا نباشدهرکس بهر گروهي دارد اميد چيزيدر مذهب قلندر عارف گدا نباشدهمچون عبيد ما را در يوزه عار نايد