باد فرخ بر جناب شاه گردون اقتدار | | ميرسد نوروز عيد و ميدهد بوي بهار |
آفتاب هفت کشور سايهي پروردگار | | قهرمان چار عنصر پادشاه شش جهت |
خسرو گيتي ستان جمشيد افريدون شعار | | شيخ ابوسحاق سلطان جهان داراي دهر |
دهر را در اضطراب و چرخ را در زينهار | | پادشاهي کاورد زخم سنانش روز رزم |
فيض جودش بي قياس و بحر لطفش بي کنار | | برق خشمش بيقرار و موج قهرش بي امان |
جود او افزون ز هر صورت که آيد در شمار | | وصف او بيرون ز هر معني که آري در سخن |
آفتاب از حسن جاهش بندهي خنجر گذار | | ماه بر درگاه امرش مسرعي فرمان پذير |
اين جهان را بزمت از کيخسرو و جم يادگار | | پادشاها ديدهي اهل جهان روشن به تست |
ميکند گردون به خاک آستانت افتخار | | ميزند خورشيد از راي جهانگير تو لاف |
بندگانت را مقارن فتح و نصرت بر يسار | | چاکرانت را ملازم بخت و دولت بر يمين |
تاج ميبخشي و ميبودند شاهان تاجدار | | ملک ميبخشي و ميبودند شاهان ملکگير |
کردهاند از بهر عالي بارگاهت برکنار | | اطلس نه توي اين چرخ مقرنس شکل را |
کوه را در جنبش آرد بحر را در اضطرار | | روز رزم از بانگ رعد کوس و برق تيغ تيز |
کلهي شيرافکنان چون گوي گردان خاکسار | | قامت گردون شود چون قد چوگان خم پذير |
تل و هامون گردد از خون دليران لالهزار | | روي صحرا گردد از زخم سم اسبان ستوه |
حدت پيکان کند از جوشن جانها گذار | | نيزه بربايد تن مردان جنگي را ز تن |
آتش قهر تو از دريا برانگيزد غبار | | خنجر تيز تو هامونرا کند درياي خون |
باد بختت کامران و باد جاهت پايدار | | باد عمرت بي قياس و باد عيشت بر دوام |