کاري نباشدم به جهان جز دعاي تو | | غير از ثناي تو نبود شغل ديگرم |
هرگه که بامداد ببينم لقاي تو | | روزم بود خجسته و کارم بود به کار |
وانکس منم که نيست مرا کس به جاي تو | | آنکس توئيکه همچو منت صدهزار هست |
بادا سعادت ابدي رهنماي تو | | چندانکه رهنماي بني آدمست عقل |
وي آفتاب پرتوي از نور راي تو | | اي آسمان جنيبه کش کبرياي تو |
اي صد هزار حاتم طائي گداي تو | | داراي دهر آصف ثاني عميد ملک |
راي رزين و خاطر مشگلگشاي تو | | خورشيد نورگستر و مفتاح دولتست |
کاري مسيرش نشود بيرضاي تو | | خواهد فلک که حکم کند در جحهان ولي |
غرق خجالتست ز فيض عطاي تو | | بحر محيط را که عطا بخش مينهند |
گنجور بخت گنج سعادت براي تو | | پيش از وجود انجم و ارکان نهاده بود |
گيسوي پرچم علم سدره ساي تو | | روز نبرد چونکه پريشان کند صبا |
از گرد راه بازوي معجز نماي تو | | گرد از يلان برآرد و افغان ز پردلان |
از روي اعتقاد سر و جان فداي تو | | شاها من آنکسم که شب و روز کردهام |
چون آستانهي در دولت سراي تو | | کس را دگر ندانم و جائي نباشدم |
وجه معاش من نبود جز عطاي تو | | صد سال اگر به فارس توقف بود مرا |