مرا قرض هست و دگر هيچ نيست شاعر : عبيد زاکاني فراوان مرا خرج و زر هيچ نيست مرا قرض هست و دگر هيچ نيست مرا زين حکايت خبر هيچ نيست جهان گو همه عيش و عشرت بگير چو طالع نباشد هنر هيچ نيست هنر خود ندانم و گر نيز هست غم و فکر برگ و دگر هيچ نيست عنان ارادت چو از دست رفت که اين رفتن در به در هيچ نيست به درگاه او التجا کن عبيد