تا زمين را مقرر است قرار | | تا فلک را ميسر است مدار |
تا کند نوبهار نقاشي | | تا کند آفتاب زر پاشي |
گردش هفت کوکب سيار | | تا بود در ميانهي پرگار |
تا بود خاک و آب و آتش و باد | | تا بود کاينات را بنياد |
خسرو تاج بخش تخت نشين | | جم ثاني جمال دنيي و دين |
سايهي لطف حق ابواسحاق | | پادشاه جهان عليالاطلاق |
حکم او چون قضا روان بادا | | در جهان شاد و کامران بادا |
مشتري داعي ثناخواني | | زحلش کمترينه درباني |
آن که ترک سپهر دارد نام | | از سپاهش پياده اي بهرام |
کفش گردان مطربش ناهيد | | پرتو روي ساقيش خورشيد |
سر نهاده بر آستان درش | | تير شاگرد منشيان درش |
کرهي چرخ گوي ميدانش | | چنبر ماه نعل يکرانش |
بر جهاني ز فيض انعامش | | خطبه و سکه عالي از نامش |
کرمش هرچه ديده بخشيده | | راي اعلاش عدل ورزيده |
درگه او پناه هفت اقليم | | تا ابد پادشاه هفت اقليم |
بازويش قهرمان ظلم و ستم | | دولتش در زمان تيغ و قلم |
کمترين چاکريست دولتخواه | | بنده کز بندگان آن درگاه |
که گرش فرصتي بود جائي | | داشت اندر دماغ سودائي |
صورت اختلال عرضه کند | | شمهاي شرح حال عرضه کند |
گفت حالي بکن به شعر شتاب | | ديد ناگه ظهير را در خواب |
گفتهام زانچه هست لايق کار | | من از اين پيش بيتکي سه چهار |
وقت فرصت به عزم عرض رسان | | نسخهي آن برون کن از ديوان |
ميکند بيتهاي او انها | | بنده بر وفق راي مولانا |
که چو پيدا شود سراي نهفت | | «عالمي برفراز منبر گفت |
بخشد ايزد بريشهاي سياه | | ريشهاي سفيد را ز گناه |
باشد اندر پناه ريش سفيد | | باز ريش سياه روز اميد |
چنک در ريش زد چو اين بشنود | | مردکي سرخ ريش حاضر بود |
در دو گيتي به هيچ کار نهايم | | گفت ما خود در اين شمار نهايم |
که ز انعام شاه محروم است | | بنده آن سرخ ريش مظلوم است |
مهر و ماهش نديم و ساقي باد» | | ملک او تا به حشر باقي باد |