تا فلک را ميسر است مدار
تا فلک را ميسر است مدار شاعر : عبيد زاکاني تا زمين را مقرر است قرار تا فلک را ميسر است مدار تا کند نوبهار نقاشي تا کند آفتاب زر پاشي گردش هفت کوکب سيار تا بود در ميانهي پرگار تا بود خاک و آب و آتش و باد تا بود کاينات را بنياد خسرو تاج بخش تخت نشين جم ثاني جمال دنيي و دين سايهي لطف حق ابواسحاق پادشاه جهان عليالاطلاق حکم او چون قضا روان بادا در جهان شاد و کامران بادا مشتري داعي ثناخواني زحلش کمترينه درباني آن که ترک سپهر...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا فلک را ميسر است مدار
تا فلک را ميسر است مدار
شاعر : عبيد زاکاني
تا زمين را مقرر است قرار تا فلک را ميسر است مدار تا کند نوبهار نقاشي تا کند آفتاب زر پاشي گردش هفت کوکب سيار تا بود در ميانهي پرگار تا بود خاک و آب و آتش و باد تا بود کاينات را بنياد خسرو تاج بخش تخت نشين جم ثاني جمال دنيي و دين سايهي لطف حق ابواسحاق پادشاه جهان عليالاطلاق حکم او چون قضا روان بادا در جهان شاد و کامران بادا مشتري داعي ثناخواني زحلش کمترينه درباني آن که ترک سپهر دارد نام از سپاهش پياده اي بهرام کفش گردان مطربش ناهيد پرتو روي ساقيش خورشيد سر نهاده بر آستان درش تير شاگرد منشيان درش کرهي چرخ گوي ميدانش چنبر ماه نعل يکرانش بر جهاني ز فيض انعامش خطبه و سکه عالي از نامش کرمش هرچه ديده بخشيده راي اعلاش عدل ورزيده درگه او پناه هفت اقليم تا ابد پادشاه هفت اقليم بازويش قهرمان ظلم و ستم دولتش در زمان تيغ و قلم کمترين چاکريست دولتخواه بنده کز بندگان آن درگاه که گرش فرصتي بود جائي داشت اندر دماغ سودائي صورت اختلال عرضه کند شمهاي شرح حال عرضه کند گفت حالي بکن به شعر شتاب ديد ناگه ظهير را در خواب گفتهام زانچه هست لايق کار من از اين پيش بيتکي سه چهار وقت فرصت به عزم عرض رسان نسخهي آن برون کن از ديوان ميکند بيتهاي او انها بنده بر وفق راي مولانا که چو پيدا شود سراي نهفت «عالمي برفراز منبر گفت بخشد ايزد بريشهاي سياه ريشهاي سفيد را ز گناه باشد اندر پناه ريش سفيد باز ريش سياه روز اميد چنک در ريش زد چو اين بشنود مردکي سرخ ريش حاضر بود در دو گيتي به هيچ کار نهايم گفت ما خود در اين شمار نهايم که ز انعام شاه محروم است بنده آن سرخ ريش مظلوم است مهر و ماهش نديم و ساقي باد» ملک او تا به حشر باقي باد
مقالات مرتبط