دگر بار آن فسونگر مرغ چالاک شاعر : عبيد زاکاني چو پيششس مينهادم روي بر خاک دگر بار آن فسونگر مرغ چالاک به جان آورد شرط جان سپاري قدم در ره نهاد از روي ياري به شيريني زبان چرب بگشاد خرامان شد بر آن سرو آزاد دلم را جان و جانرا زندگاني که اي نوباوهي باغ جواني ز رخسار تو بادا چشم بد دور جمالت چشم جان را چشمهي نور شميمت باغ عنبر بوي کرده بلا لائيت عنبر خوي کرده صنوبر پيش بالاي تو مرده گل صد برگ در پاي تو مرده فتاده ماه و خور بر...