در اين انديشه شب را روز کردم شاعر : عبيد زاکاني فراوان نالهي دلسوز کردم در اين انديشه شب را روز کردم علم بفراشت خورشيد جهانگير چو از حد افق هنگام شبگير به صنعت لعل در زر مينشاندند ز مشرق بر شفق زر ميفشاندند سپاه روز بر شب چيره ميشد چراغ طالع شب تيره ميشد دعاي صبحگاهم کارگر شد در آن ساعت سخن نوعي دگر شد به من پيغام دلبر ميرسانيد ز ناگه پيک دولت ميدوانيد دگر آبي بروي کارت آمد که دل خوش دار اينک يارت آمد برآخر دست در گنجي...