در پرده‌ي زلف توست جان‌باز

در پرده‌ي زلف توست جان‌باز شاعر : عطار در مجمع سرکشان عالم در پرده‌ي زلف توست جان‌باز خون دل من بريخت چشمت چون زلف تو نيست يک سرافراز چون خوني بود غمزه‌ي تو پس گفت نهفته دار اين راز گفتي که چو زر عزيز مايي شد سرخي غمزه‌ي تو غماز هرچه از تو رسد به جان پذيرم زان همچو زرت نهيم در گاز ما را به جنايتي که ما راست اين واسطه از ميان بينداز يک لحظه تو غمگسار ما باش خود زن به زنندگان مده باز تا کي باشم من شکسته تا نوحه‌ي تو کنيم آغاز...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در پرده‌ي زلف توست جان‌باز
در پرده‌ي زلف توست جان‌باز
در پرده‌ي زلف توست جان‌باز

شاعر : عطار

در مجمع سرکشان عالمدر پرده‌ي زلف توست جان‌باز
خون دل من بريخت چشمتچون زلف تو نيست يک سرافراز
چون خوني بود غمزه‌ي توپس گفت نهفته دار اين راز
گفتي که چو زر عزيز ماييشد سرخي غمزه‌ي تو غماز
هرچه از تو رسد به جان پذيرمزان همچو زرت نهيم در گاز
ما را به جنايتي که ما راستاين واسطه از ميان بينداز
يک لحظه تو غمگسار ما باشخود زن به زنندگان مده باز
تا کي باشم من شکستهتا نوحه‌ي تو کنيم آغاز
گر وقت آمد به يک عنايتدر باديه‌ي تو در تک و تاز
بيش است به تو نيازمنديماين خانه‌ي من ز شک بپرداز
عطار ز ديرگاه بي توچندان که تو بيش مي‌کني ناز
اي روي تو شمع پرده‌ي رازبيچاره‌ي توست، چاره‌اي ساز
بي مهر رخت برون نيايددر پرده‌ي دل غم تو دمساز
از شوق تو مي‌کند همه روزاز باطن هيچ پرده آواز
هر جا که شگرف پرده بازي استخورشيد درون پرده پرواز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط