صبح برانداخت نقاب اي غلام

صبح برانداخت نقاب اي غلام شاعر : عطار مي‌ده و برخيز ز خواب اي غلام صبح برانداخت نقاب اي غلام شوق شراب چو گلاب اي غلام همچو گلم بر سر آتش نشاند وز جگرم خواه کباب اي غلام بي نمکي چند کني باده نوش چند کند عمر شتاب اي غلام دور بگردان و شتابي بکن زنده کن از جام شراب اي غلام جان من سوخته دل را دمي مرده دلم بي مي ناب اي غلام آب حيات است مي و من چو شمع تا برهد جان ز عذاب اي غلام از قدح باده دلم زنده کن تافته را نيز متاب اي غلام چون...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صبح برانداخت نقاب اي غلام
صبح برانداخت نقاب اي غلام
صبح برانداخت نقاب اي غلام

شاعر : عطار

مي‌ده و برخيز ز خواب اي غلامصبح برانداخت نقاب اي غلام
شوق شراب چو گلاب اي غلامهمچو گلم بر سر آتش نشاند
وز جگرم خواه کباب اي غلامبي نمکي چند کني باده نوش
چند کند عمر شتاب اي غلامدور بگردان و شتابي بکن
زنده کن از جام شراب اي غلامجان من سوخته دل را دمي
مرده دلم بي مي ناب اي غلامآب حيات است مي و من چو شمع
تا برهد جان ز عذاب اي غلاماز قدح باده دلم زنده کن
تافته را نيز متاب اي غلامچون دل عطار ز تو تافته است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط