از عشق تو من به دير بنشستم

از عشق تو من به دير بنشستم شاعر : عطار زنار مغانه‌ي بر ميان بستم از عشق تو من به دير بنشستم زنار چرا هميشه نپرستم چون حلقه‌ي زلف توست زناري چون حلقه زلف توست در دستم گر دين و دلم ز دست شد شايد در زلف تو دست تا بپيوستم دست‌آويزي نکو به دست آمد خوردم مي عشق و توبه بشکستم چون ترسايي درست شد بر من گويي ز هزار سالگي مستم زان مي که به جرعه‌اي که من خوردم بسيار بر آن دريچه بنشستم در سينه دريچه‌اي پديد آمد من چشمه‌ي دل به بحر پيوستم...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از عشق تو من به دير بنشستم
از عشق تو من به دير بنشستم
از عشق تو من به دير بنشستم

شاعر : عطار

زنار مغانه‌ي بر ميان بستماز عشق تو من به دير بنشستم
زنار چرا هميشه نپرستمچون حلقه‌ي زلف توست زناري
چون حلقه زلف توست در دستمگر دين و دلم ز دست شد شايد
در زلف تو دست تا بپيوستمدست‌آويزي نکو به دست آمد
خوردم مي عشق و توبه بشکستمچون ترسايي درست شد بر من
گويي ز هزار سالگي مستمزان مي که به جرعه‌اي که من خوردم
بسيار بر آن دريچه بنشستمدر سينه دريچه‌اي پديد آمد
من چشمه‌ي دل به بحر پيوستمصد بحر از آن دريچه پيدا شد
زان صيد که اوفتاد در شستمطاقت چو نداشتم شدم غرقه
از رسم و رسوم اين جهان رستمجانم چو ز عشق آن جهاني شد
امروز بدين صفت که من هستمباور نکنند اگر به نطق آرم
هيچم، همه‌ام، بلند و پستمنه موجودم نه نيز معدومم
تو داني و تو که من برون جستمعطار درين چنين خطرگاهي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط