چه سازم که سوي تو راهي ندارم

چه سازم که سوي تو راهي ندارم شاعر : عطار کجايي که جز تو پناهي ندارم چه سازم که سوي تو راهي ندارم که من طاقت برگ کاهي ندارم چگونه کشم بار هجرت چو کوهي که سرمايه و دستگاهي ندارم وصال تو يکدم به دستم نيايد به نزديک کس آب و جاهي ندارم مريز آب روي من آخر که من خود که جز عشق رويي و راهي ندارم مگردان ز من روي و با راهم آور که شاهي نيم من سپاهي ندارم چرا دست آلايي آخر به خونم که جز عشق رويت گناهي ندارم مکش ماه رويا من بي گنه را به جز...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چه سازم که سوي تو راهي ندارم
چه سازم که سوي تو راهي ندارم
چه سازم که سوي تو راهي ندارم

شاعر : عطار

کجايي که جز تو پناهي ندارمچه سازم که سوي تو راهي ندارم
که من طاقت برگ کاهي ندارمچگونه کشم بار هجرت چو کوهي
که سرمايه و دستگاهي ندارموصال تو يکدم به دستم نيايد
به نزديک کس آب و جاهي ندارممريز آب روي من آخر که من خود
که جز عشق رويي و راهي ندارممگردان ز من روي و با راهم آور
که شاهي نيم من سپاهي ندارمچرا دست آلايي آخر به خونم
که جز عشق رويت گناهي ندارممکش ماه رويا من بي گنه را
به جز عفو تو عذرخواهي ندارممرا عفو کن زانکه نزديک تو من
به جز اشک خونين گواهي ندارمبه رويم نگه کن که بر درد عشقت
که جز شيوه‌ي چون تو ماهي ندارمز عطار و از شيوه‌ي او بگشتم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.