بي تو نيست آرامم کز جهان تو را دارم بي تو نيست آرامم کز جهان تو را دارمشاعر : عطار هرچه تو نهاي جانا من ز جمله بيزارمبي تو نيست آرامم کز جهان تو را دارمهمچو بحر ميجوشم تا کجا رسد کارمهمچو شمع ميسوزم همچو ابر ميگريميا ز جام وصل تو قطرهاي به دست آرميا ز دست هجر تو جاودان به پاي افتمهرچه از تو ميآيد من به جان خريدارماز تو گر وصال آيد قسم من وگر هجرانيا ز بيم هجرانت هيچ گونه غم دارممن نه آن کسم جانا کز وصال تو شادملايق من آن باشد کاختيار بگذارمهجر و وصل زان توست هرچه خواهيم آن دهمن به گرد آن نقطه دايما چو پرگارمنقطهاي است جان من هر دو کون گرد ويچون بتافت آن نقطه محو کرد پندارمبسکه همچو پرگاري گرد پاو سر گشتمنيست آگهي زانگه ذرهاي ز عطارمچون نماند پندارم من بماندم بي من