وز مي عشق تو چون بي خبرم | | خبرت هست که خون شد جگرم |
چون سر زلف تو زير و زبرم | | زآرزوي سر زلف تو مدام |
کز سر زلف تو آمد به سرم | | نتوان گفت به صد سال آن غم |
تا که بر روي تو افتد نظرم | | ميتپم روز و شب و ميسوزم |
نتوانم که به تو در نگرم | | خود ز خونابهي چشمم نفسي |
ميبر آيد دل پر خون ز برم | | گر به روز اشک چو در ميبارم |
به تماشاي خيال تو درم | | چون نبينم نظري روي تو من |
غم عشق تو بخوردي جگرم | | گر نخوردي غم اين سوخته دل |
پشت گرمي تو غمت را چه خورم | | چند گويي که تو خود زر داري |
پشت گرمي است ز روي چو زرم | | دور از روي تو گر درنگري |
که زري نيست به وجه دگرم | | روي عطار چو زر زان بشکست |