کار چو از دست من برفت چه سازم شاعر : عطار مات شدم نيز خانه نيست چه بازم کار چو از دست من برفت چه سازم اشک فشان همچو شمع چند گدازم در بن اين خاکدان عالم غدار اين نفسي چند در هوس به چه تازم چون نفسي ديگرم ز عمر امان نيست بر سر پايم نشسته سر چه فرازم چو گل يک روزه در ميانهي صد خار در پس اين پرده، پرده چند نوازم پردهي من چون دريد پردهدر چرخ حيله چه گويم کنون و چاره چه سازم چارهي من چون به دست چاره گران نيست زانکه من خسته دل نهفت نيازم...