با اين دل بي خبر چه سازم

با اين دل بي خبر چه سازم شاعر : عطار جان مي‌سوزدم دگر چه سازم با اين دل بي خبر چه سازم چون خاک بدر بدر چه سازم از دست دل اوفتاده‌ام خوار يک حيله‌ي کارگر چه سازم بس حيله که کردم و نيامد کافتاده‌ام از نظر چه سازم جانا نکني به من نظر تو پس مي‌پرسي خبر چه سازم کس جز تو خبر ندارد از من چون عمر آمد به سر چه سازم گفتي که ز صبر توشه‌اي ساز گر سازم ازين قدر چه سازم صبرم قدري غمت قضايي است در معرض اين خطر چه سازم گفتي به مگوي سر عشقم...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
با اين دل بي خبر چه سازم
با اين دل بي خبر چه سازم
با اين دل بي خبر چه سازم

شاعر : عطار

جان مي‌سوزدم دگر چه سازمبا اين دل بي خبر چه سازم
چون خاک بدر بدر چه سازماز دست دل اوفتاده‌ام خوار
يک حيله‌ي کارگر چه سازمبس حيله که کردم و نيامد
کافتاده‌ام از نظر چه سازمجانا نکني به من نظر تو
پس مي‌پرسي خبر چه سازمکس جز تو خبر ندارد از من
چون عمر آمد به سر چه سازمگفتي که ز صبر توشه‌اي ساز
گر سازم ازين قدر چه سازمصبرم قدري غمت قضايي است
در معرض اين خطر چه سازمگفتي به مگوي سر عشقم
با اين رخ همچو زر چه سازمگيرم که زبان نگاه دارم
با سوختن جگر چه سازمور روي به اشک خون نپوشم
نه چاره نه چاره‌گر چه سازمگفتي که فريد چاره‌اي ساز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط