چو از هر دو جهان خود را نخواهم مسکني هرگز شاعر : عطار سزاي درد اين مسکين يکي مسکن نميدانم چو از هر دو جهان خود را نخواهم مسکني هرگز ره عطار را زين غم بجز گلخن نميدانم چو آن گلشن که ميجويم نخواهد يافت هرگز کس به تاريکي در افتادم ره روشن نميدانم کجا بودم کجا رفتم کجاام من نميدانم که او داند که من چونم اگرچه من نميدانم ندارم من درين حيرت به شرح حال خود حاجت که گنج جان نميبينم طلسم تن نميدانم چو من گم گشتهام از خود چه جويم باز جان و تن...