از عشق در اندرون جانم

از عشق در اندرون جانم شاعر : عطار دردي است که مرهمي ندانم از عشق در اندرون جانم خونابه گرفت ديدگانم بي روي کسي که کس نديد است نه نام بماند و نه نشانم از بس که نشان از بجستم چون صبر نماند چون توانم گويند که صبر کن وليکن جان گير و برون بر از جهانم جانا چو تو از جهان بروني برسان به بقاي جاودانم زين مظلم جاي خانه‌ي ديو زنده بنمانم ار بمانم بي تو نفسي به هر دو عالم مانند قلم به سر دوانم تا عشق تو در نوشت لوحم تا علم يقين شود...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از عشق در اندرون جانم
از عشق در اندرون جانم
از عشق در اندرون جانم

شاعر : عطار

دردي است که مرهمي ندانماز عشق در اندرون جانم
خونابه گرفت ديدگانمبي روي کسي که کس نديد است
نه نام بماند و نه نشانماز بس که نشان از بجستم
چون صبر نماند چون توانمگويند که صبر کن وليکن
جان گير و برون بر از جهانمجانا چو تو از جهان بروني
برسان به بقاي جاودانمزين مظلم جاي خانه‌ي ديو
زنده بنمانم ار بمانمبي تو نفسي به هر دو عالم
مانند قلم به سر دوانمتا عشق تو در نوشت لوحم
تا علم يقين شود عيانمعطار به صبر تن فرو ده


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط