گر در سر عشق رفت جانم شاعر : عطار شکرانه هزار جان فشانم گر در سر عشق رفت جانم تاريک شود همه جهانم بي عشق اگر دمي برآرم در ششدرهي صد امتحانم تا دور فتادهام من از تو جان تشنهي شير همچنانم طفلي که ز دايه دور ماند جان ميدهم اي دريغ جانم لب خشک ز شوق قطرهاي شير گفتم مگر از رسيدگانم عمري چو قلم به سر دويدم بگشاد به غيب ديدگانم چون روي تو شعلهاي برآورد دانستهام از تو من خود آنم معلومم شد که هرچه عمري اين ميدانم که مي ندانم...