ز تو گر يک نظر آيد به جانم شاعر : عطار نبايد اين جهان و آن جهانم ز تو گر يک نظر آيد به جانم تو داني ديگر و من مي ندانم مرا آن يک نفس جاويد نه بس ز شادي چون قلم بر سر دوانم اگر گويي سرت خواهم بريدن به لب آيد بدين اميد جانم وگر گويي به لب جان خواهمت داد ز تو يک روز ميبايد امانم اگر خاکي شد و گرديت آورد همه بر خاک راهت خون فشانم که تا از اشک بنشانم من آن گرد کمر سازي ز دلق و طيلسانم کلاه چرخ بربايم اگر تو در آن عزمم که در چشمت...