هر شبي وقت سحر در کوي جانان مي‌روم

هر شبي وقت سحر در کوي جانان مي‌روم شاعر : عطار چون ز خود نامحرمم از خويش پنهان مي‌روم هر شبي وقت سحر در کوي جانان مي‌روم لاجرم در کوي او بي عقل و بي جان مي‌روم چون حجابي مشکل آمد عقل و جان در راه او همچو مجنون گرد عالم دوست جويان مي‌روم همچو ليلي مستمندم در فراقش روز و شب من بدان آموختم وقت سحر زان مي‌روم هر سحر عنبر فشاند زلف عنبر بار او در خم چوگان او چون گوي گردان مي‌روم تا بديدم زلف چون چوگان او بر روي ماه با دلي پر خون به زير خاک حيران...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر شبي وقت سحر در کوي جانان مي‌روم
هر شبي وقت سحر در کوي جانان مي‌روم
هر شبي وقت سحر در کوي جانان مي‌روم

شاعر : عطار

چون ز خود نامحرمم از خويش پنهان مي‌رومهر شبي وقت سحر در کوي جانان مي‌روم
لاجرم در کوي او بي عقل و بي جان مي‌رومچون حجابي مشکل آمد عقل و جان در راه او
همچو مجنون گرد عالم دوست جويان مي‌رومهمچو ليلي مستمندم در فراقش روز و شب
من بدان آموختم وقت سحر زان مي‌رومهر سحر عنبر فشاند زلف عنبر بار او
در خم چوگان او چون گوي گردان مي‌رومتا بديدم زلف چون چوگان او بر روي ماه
با دلي پر خون به زير خاک حيران مي‌رومماه رويا در من مسکين نگر کز عشق تو
همچو ذره بي سر و تن پاي کوبان مي‌رومذره ذره زان شدم تا پيش خورشيد رخش
من چنين شوريده دل سر در بيابان مي‌رومچون بياباني نهد هر ساعتي در پيش من
کين زمان از ننگ تو با خاک يکسان مي‌رومتا کي اي عطار از ننگ وجود تو مرا


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط