گرچه در عشق تو جان درباختيم شاعر : عطار قيمت سوداي تو نشناختيم گرچه در عشق تو جان درباختيم در ره سوداي تو ميباختيم سالها بر مرکب فکرت مدام يک نفس با تو نميپرداختيم خود تو در دل بودي و ما از غرور پيش عشقت جان و دل درباختيم چون بگستردي بساط داوري تا به سوداي تو سر بفراختيم بر دوعالم سرفرازي يافتيم ما چو شمع از تف آن بگداختيم آتش عشقت درآمد گرد دل خويشتن در آتشت انداختيم بر اميد وصل تو پروانهوار گاه با آن سوختن ميساختيم گاه...